نگاهی به «روز خون»؛ سوءتفاهمی به نام سریال «امنیتی»
این نوع از سریدوزی نه به درد تبلیغات می خورد، نه قدر و قیمت «امنیت» را نشان می دهد و نه اصولا ارزش افزودهای برای نهاد سفارشدهنده دارند.
سرویس فرهنگ و هنر مشرق- ژانر «پلیسی-جاسوسی» یکی از گونههای قدیمی سینمای در جهان است که سابقه نمونه های درخشان آن به دهه ها قبل برمی گردد.
شروع جنگ سرد میان دو بلوک شرق و غرب(اتحاد شوروی و ایالات متحده) و تخاصم تمام عیار دو ایدئولوژی سوسیالیسم و سرمایه داری در پایان جنگ جهانی دوم، به نوعی آغازگر ژانر پلیس-جاسوسی هم بود که نبرد اطلاعاتی میان دو سازمان قدرتمند جاسوسی، کا.
گ.
ب و سیا را به سینمایی ترین شکل ممکن روایت می کرد و اصولا بخشی از زرادخانه تبلیغاتی دو اردوگاه علیه یکدیگر بود.
یکی از اولین نمونه های موفق این سینما، «مرد سوم» (۱۹۴۹) اثر کارول رید بود.
به واقع، ژانر پلیسی-جاسوسی، گونه ای از سینماست که بنا بر ساختار و محتوای خود، می تواند بخش عمده عوامل جذابیت ژانرهای دیگر سینمایی را هم در خود به کار بگیرد و اصولا این نوع سینما تجسم واقعی سینمای داستانگو به مفهوم کلاسیک آن است.
دستکم از دههی هشتاد شمسی و عینیتر شدن مسالهی امنیت برای عموم مردم به واسطهی رویدادهای چون جنایات گروهک ریگی در سیستان و بلوچستان و ترور دانشمندان هستهای، مسالهی ساخت آثار سینمایی و تلویزیونی با تم «امنیتی» (که در واقع همان ژانر پلیسی-جاسوسی است) در کشور ما رونق گرفته است.
به عنوان یکی از تازهترین مصادیق، مجموعهای{مینی سریالی هفت-قسمتی} به نام «روز خون» از سیما در روزهای اخیر پخش شده است.
شبکهی یک سیما، به مناسبت سالگرد حمله تروریستی آبان ۱۴۰۱ در حرم حضرت شاهچراغ(ع) در شیراز، این مینی سریال را تهیه و تدارک دیده و روانه آنتن کرده است.
اما «روز خون» تقریبا به طور کامل، دچار همان مشکلات عدیدهی سریالها و تلهفیلمهای «امنیتی» سیما (البته با استثنایی به نام «گاندو») در سالیان اخیر است: فرم و محتوای تکراری؛ عدم ارتقای کیفی و به روزرسانی شیوههای روایت و کارگردانی؛ شعارزدگی و کثرت «پیام» های مستقیم و سرراست؛ فقدان یک کلان-روایت که بتواند از یک سو، همهی اجزای شکلی و محتوایی اثر را منسجم نگه دارد و از سوی دیگر، پیوند آن را با لایههای مختلف اجتماعی مخاطب برقرار کند؛ و...
بیپرده بگوییم: این نوع از سریدوزی نه به درد تبلیغات می خورد، نه قدر و قیمت «امنیت» را نشان می دهد و نه اصولا ارزش افزودهای برای نهاد سفارشدهنده دارند.
چند سالی است که انواع و اقسام مجموعه تلویزیونی، فیلم و تلهفیلم توسط نهادهای محترم سفارش داده شده، اما تقریبا هیچ یک در خاطر مخاطب ماندگار نمی شود.
ضعف بزرگ مجموعههای تلویزیونی با تم «امنیتی» در وهلهی اول، محافظهکاری افراطی و در نتیجه رضایت دادن به کلیشههای بدون کوچکترین چالش و التهاب، و در وهلهی دوم، ضعف شدید فیلمنامه است.
در مرتبهی سوم هم البته سپردن کار به کارگردانانی «تله-فیلمکار» است که شدیدا مشکل عدم خلاقیت و فقدان ارزش افزودهی هنری دارند.
وقتی نهاد سفارش دهنده، هیچ تیم نظارت کیفیت هنری و محتوایی برای آثاری که بابت آن هزینههای سنگینی از بودجه عمومی صرف می شود، تعیین نمی کند، کارها هم از نظر تیم سازنده، هم محتوا، هم اجرا و هم خروجی نهایی، فاقد حداقل استانداردهای لازم است.
در مدتی که ساخت آثار امنیتی با موضوع «داعش» و «گروههای تفکیری» اصطلاحا روی بورس بود، آثار متعددی ساخته شد، اما دریغ از این که حتی یکی از این آثار، گستره و عمق تهدید را نشان دهد و جانبازیها و شهامتها و از خودگذشتگی های نیروهای امنیتی را حتی شده تا حدی، ترسیم کند.
کار اثر هنری، با کار روابط عمومی، تفاوت های جدی دارد.
ظرافت، نامستقیمگویی و جذابیت سینمایی، از معیارهای اصلی اثر هنری است.
همین تمایز قائل نشدن میان کار هنری و اثر تبلیغی از سنخ روابط عمومی، مشکل بزرگی را در این نوع آثار موجب شده که همان تعدد «پیام» است.
انگار بناست به بهانه داستان امنیتی، همهی ارزشها، همهی سرفصلهای تبلیغی-ترویجی(ازدواج جوانان، فرزندآوری، پیامهای عقیدتی، تولید در روستا، خودکفایی، دوراهی خانواده وظیفه و...زایمان طبیعی!؟) همه با هم بر سر مخاطب آوار شود.
آن هم بی هیج نوآوری و خلاقیتی.
سریال امنیتی، همین که در قالب داستان و روایتی جذاب، همین یک پیام را برساند که «امنیت، اتفاقی نیست»، همهی پیامهای ترویجی-تبلیغی خود را رسانده است.
در «روز خون»، رابطهی «قهرمان» داستان با خانواده، به شدت کلیشهای و سردستی است.
این که برای هزارمین بار شاهد نق زدن زن مامور امنیتی باشیم که «کارت باعث شده از ما غافل بشی»، یا بار کردن داستانکهای مربوط به عقد و عروسی و شاگرد مدرسه شرور و خاله مهربان، ماجراهای روستا و میراب و موتورآب و...
و.
به درد مجموعههای سهل و سادهی سیمای خانواده می خورد، نه سریال «امنیتی» شبانگاهی شبکهی ملی هر ایرانی.
تجمیع این میزان داستانک و مسایل حاشیهای و پیامهای اخلاقی حقیقتا چه ضرورتی، جز آب بستن به زمان سریال و پرکردن خلاهای داستانی می تواند داشته باشد؟
این داستانکها نه تنها تمرکز مخاطب را از پیرنگ اصلی دور می کند که اصولا موجب کمرنگتر و کماثرترشدن بنمایهی اثر می شود.
تصویر مدیران ارشد اطلاعاتی، بسیار کلیشهای، غیرجذاب و غیرسینمایی است.
ما عمدتا یک «حاجآقای» یقه تا زیر گردن بسته می بینیم که در جلسات توجیهی امنیتی، متون انشاواری درباره «دشمنان» و «توطئهها» و «مشت محکم» می خوانند و معمولا هیچ خاصیت و کنش مثبتی در روند حل پرونده یا پیشبرد داستان ندارند.
در جلسه توجیهی اطلاعاتی، حاج آقای احتمالا «مدیر» اطلاعات، می گوید: «جا دارد از مامور خوش آتیه خودمون راسخ تشکر کنیم که گروه منافقین و معاندین بسیار خطرناکی را در شرح کشف کرده است!»
این در حالی است که مامور مورد نظر حداقل ۵۰ سال سن دارد و نهایتا ۱۰ سال دیگر به بازنشستگی او باقی مانده است!
از آن گذشته، این چه ادبیات کودکانهای در یک جلسهی امنیتی است؟
اصولا این سنخ سریال برای چه مخاطب هدفی ساخته می شود؟
انگار سازندگان سیما جز موضوع ازدواج یک زوج جوان، هیچ «محمل» داستانی دیگری برای مجموعهها و فیلمهای مثلا «امنیتی» سراغ ندارند.
صحنههای بازجویی از متهم «امنیتی» (آن هم جرایم تروریستی و خرابکاری) به یک جوک بیمزه شبیه است.
متهم با اولین توپی که «بازجو» می زند («حُکمت اعدام است!) میشکند و همه چیز را اعتراف میکند.
این نوع سادهنمایی و آسانجلوه دادن امور امنیتی، بیشتر به کاریکاتوریزه کردن کار طاقتفرسا و حیاتی نیروهای خدوم امنیتی شبیه است تا بازسازی دراماتیک.
سکانسهای اکشن (تعقیب و مراقبت، بازداشت و تیراندازی) بسیار سردستی، آماتوری و در بیشتر مواقع خندهدار از کار درآمده است.
سردرگمی در صحنهها موج میزند و بازیها و دیالوگهای تصنعی حتی کار را خرابتر هم کرده است.
آیا حقیقتا یک افسر امنیتی در سطح کارشناس پروندهی ضدتروریستی و سرتیم توصیههای فنیتر، تخصصیتر و دستکم، کمی جدیتر از «بچه ها باید مواظب باشیم»، «برادرا باید حواسمون رو بیشتر جمع کنیم»، آن هم در جلسه به اصطلاح بریفینگ پرونده، نمیتواند داشته باشد؟
در این میان، سکانس وارسی باغ متروک در قسمت ششم، صرفا تا حدی به تعریف ژانر نزدیک میشود و تعلیق (به عنوان یک بنمایهی اصلی این ژانر) در آن شکل میگیرد.
گرچه معلوم نیست که چرا صابر راسخ به سرایدار، که کمابیش همسن و سال خود اوست، «پدرجان» خطاب می کند!
وقتی سفارشدهندگان و سازندگان «روز خون»، این ریسک را پذیرفتهاند که یک پروندهی امنیتی را که سرانجام آن برای عموم مردم آشنا و از پیش افشاء شده است، به عنوان موضوع یک کار سینمایی امنیتی انتخاب کنند، کار خود را حتی سختتر و پیچیدهتر کردهاند.
واقعه تروریستی جنایتکارانه در حرم حضرت شاهچراغ(ع) (چه در آبان ۱۴۰۱ و چه مرداد ۱۴۰۲) امری شناختهشده برای افکار عمومی است.
پس، عنصر غافلگیری نهایی و تعلیقِ «سرانجام» ماجرا، که اصولا پیشران و محور اثر پلیسی-جاسوسی است، در اینجا ذاتا نمی توانست وجود داشته باشد.
با لحاظ این واقعیت، نویسنده یا نویسندگان اثر لاجرم می بایست تکیه و تمرکز خود را روی ترسیم پیچیدگی شخصیت و عملکرد آمران، طراحان و عاملان ترور قرار می دادند، چرا که در مجموع موفق به انجام ترور شدند.
به عبارت دیگر، وقتی سرانجام پرونده از پیش برای مخاطب معلوم است، پس باید دلایل چرایی موفقیت ضدقهرمان یا آنتاگونیست داستان تشریح می شد، و در همین راستا، دلایل به اصطلاح «جا ماندن» نیروها از تروریستها.
از سوی دیگر، با به تصویر کشیدن حجم انبوه مسایل امنیتی کشور در آن مقطع، کمی نیرو، زیادی و فشار کار و قصورها و تقصیرها(تا حدی که مصالح اجازه می داد)، مخاطبان با اهمیت، حساسیت و مخاطرات کار نهادها و نیروهای امنیتی به نحوی ملموستر و عینیتر آشنا می شدند.
ضعفها، نفوذ، خرابکاری، ندانمکاری، کمبود نیرو، حجم وسیع مسایل ضدامنیتی، همه اینها باید مطرح شود تا ارزش کار مجموعه امنیتی به چشم بیاید.
لیکن از همهی این ملاحظات، پیچیدگیها و ظرایف آیا اثری در «روز خون» دیده می شود؟
جواب به طور آشکاری، منفی است.
این حد از سادهانگاری، ولنگاری و سهل نشان دادن کار، نه تنها به ارج و قرب نیروهای امنیتی نمی افزاید، که ممکن است در مخاطب عام ایجاد سوتفاهم و سوبرداشت کند.
جدای از انتخاب کاملا اشتباه تیم بازیگران، به ویژه بازیگر نقش اول(حمید ابراهیمی) و آماتوریسم مشهود در بازیها، از نظر شخصیتپردازی دست همان بازیگران اشتباهی هم به شدت خالی است.
صابر راسخ (ابراهیمی) در سرتاسر سریال کدام تصمیم تعیینکننده، کدام رمزگشایی قابلتوجه، کدام بنبستشکنی را انجام می دهد؟
ما جز مشتی دستور به زیر دستان با این مضمون که «سعید درو باز کن»، «اسماعیل اونو بردار»، «خانم رحمانی زوم کن»، کمی موتورسواری بدون دلیل و دو سه مورد اسلحهکشی ناموفق چه چیز از او می بینیم؟
در سمت ضدقهرمان (آنتاگونیست) داستان هم اوضاع بهتر نیست.
قیافهی بدمن ماجرا، با آن چشمهای رنگی و آن مو و محاسن قهوهای.
از این تابلوتر هم می شد؟
کدام تروریست با این قیافه تابلو و آن لهجه و زبان مندرآوردی در خیابانها پرسه می زند؟
علاوه بر این، ما تقریبا هیچ چیز از شخصیت این تروریست نداریم.
نه چندان واضح و روشن به انگیزههای او پرداخته می شود، نه عقبه و سابقهی او (به عنوان چرایی انتخاب او برای این عملیات تروریستی) و نه هوش متمایزی در او می یابیم.
او بیشتر شبیه یک فرد گُنگ، کندذهن با هیکل بزرگ به نظر می رسد و این عین نقض غرض برای هدف سریال است.
در واقع، هر چه بدمن ماجرا در این ژانر، هوشمندتر، حرفهایتر و خطرناکتر به تصویر کشیده شود، ارزش و ملات واقعی سمت مقابل (یعنی قهرمان) بیشتر خود را نشان می دهد.
بگذارید با یک مثال، این بحث را روشنتر کنیم.
در سال ۱۳۶۰، یعنی زمان اوج جنگ و ترورهای داخلی و فضای سیاسی ملتهب کشور، حسین زندباف فیلمی به نام «دست شیطان» ساخت که سناریوی آن متعلق به یکی از نویسندگان نامدار و باتجربهی ایران، مرحوم نادر ابراهیمی بود.
در واقع، می توان «دست شیطان» را اولین فیلم پلیسی-جاسوسی سینمای ایران در نظر گرفت.
سناریوی «دست شیطان» علاوه بر این که حول یک محور دراماتیک پرکشش و تعلیق بنا شده(ورود یک جاسوس به کشور برای عملیات خرابکاری)، سرشار از جزییات هوشمندانه است و حتی برخی صحنه ها و دیالوگهای آن به سبک فیلم های جاسوسی معروف دنیا قابلیت ثبت در حافظه تماشاگر را به عنوان شگردهای جاسوسی دارد.
نکته اینجاست که شاید بیاغراق، برای نخستین بار در «دست شیطان» ما با یک «آنتاگونیست» (بدمن) بسیار پخته و پرورده مواجهیم و در واقع شخصیت منفی یک اثر در سینمای فارسی، تبدیل به محور ماجرا می شود که قهرمان (در این جا تیم تعقیب و مراقبت) را با هوشمندی به دنبال خود می کشد و بازی می دهد.
جسارت مرحوم نادر ابراهیمی (سناریست) و حسین زندباف (کارگردان) در این بود که در فضای به شدت انقلابی سال ۶۰، ابایی از این نداشتند که شخصیت منفی فیلم خود را که یک «جاسوس آمریکایی» است، به شدت باهوش، کاربلد و حرفه ای نشان دهند، از همین رو، مهم ترین فاکتور جذابیت «دست شیطان»، حتی بعد از گذشت ۴۳ سال، همین ضدقهرمان جذاب و پرکشش ماجراست.
به هر روی، به نظر می رسد که غلبهی فرم تله-فیلمی بر فضای سریالهای سفارشی(از منظر اجرا و کارگردانی)، سیطرهی کار روابط عمومی بر کار تبلیغاتی غیرمستقیم هنری(از منظر محتوا) و محافظهکاری و شعارزدگی(تعدد و تکثر «پیام»)، آسیبهای جدی به عرصهی تولید فیلم و سریال در ژانری وارد کرده، که در جای خود می تواند یکی از جذابترین و پرمخاطبترین و موثرترین ابزارهای تبلیغات و پیامدهی باشد.