ماجرای سخنان مامور دولت قاجار در حالت احتضار درباره گناه به روایت آیت الله بهجت
همه خصوصیاتی که در این عالم برای زندگی انسان فراهم شده مقدمه است برای اینکه افراد سر دوراهیها قرار گیرند تا زمینه انتخاب جدیدی برایشان فراهم شود.
خبرگزاری مهر-گروه دین و اندیشه: چگونگی و میزان تأثیر دین در هر جامعهای از یکسو به تعریف و نقش دین در زندگی افراد و از سوی دیگر به شرایط اجتماعی-فرهنگی آن جامعه بستگی دارد.
جوانان سرمایههای عظیم یک جامعه و آینده سازان نظام و افتخار آفرین مردماند جامعه شناسان معتقدند جامعهای سالم است که جوانانی سالم داشته باشد.
یکی از راههای مهم تربیت سالم آشنایی جوانان با آموزههای دینی و بایدها و نبایدهاست.
بایدها و نبایدهای دین به مثابه نسخه دکتر است که انسان را از بیماریها نجات میدهد و نتیجه آن ایجاد جامعهای قانون مند متمدن و سالم است.
از این رو بایسته است همه مردم به ویژه جوانان با دین بیشتر آشنا شوند زندگی بدون ایمان و دین رنجآور است.
به طور کلی جوانان ذهن خلاق و جستجوگری دارند و همواره به دنبال کشف حقیقت و حل مسائل و پاسخ گویی به شبهات خویشاند.
جوان با دهها سوال از جمله این که من کیستم و از کجا آمدهام و به کجا میروم رو به رو است که برای این سوالها باید جواب قانع کنندهای ارائه داد.
این شبهات به تعبیر آیت الله شهید مطهری گذرگاه خوبی هستند اما عدم پاسخ گویی به آنها یا در نظر نگرفتن روحیه جوانان در هنگام پاسخ گویی موجب تزلزل در باورهای دینی آنان میگردد و پایههای تربیت دینی را سست میگرداند.
خدای متعال به نسل امروز عنایت فرموده و آن این است که قوای فکری و عقلانی جوانان امروز ما نسبت به نسلهای پیش خیلی زودتر به کار میافتد، به طوری که علاقهمندند مسائل را به صورت ریشهای و همراه با استدلال درک کنند و تنها به تبعیت از دیگران اکتفا نکنند و این نعمتی خدایی است که زودتر انسانها را در معرض تکامل قرار میدهد.
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان مرحوم آیت الله مصباح یزدی در خصوص قلمرو ارزشهای دینی است:
سوالی که مطرح است این است که «هدف الهی از آفرینش انسان چه بوده است؟» به تعبیر دیگر «غایت وجود ما چه چیزی است؟» و به عبارت سوم «کسب چه مرتبهای از کمال و سعادت برای ما ممکن است»، تا نیروهای خود را به آن جهت سوق دهیم؟
علت طرح این سوال این بود که نظامهای ارزشی بشری متفاوتاند و برای تطبیق نظام ارزشی اسلام بر مکاتب مختلف تلاشهایی میشود که برخی از آنها راههای پرپیچ و خمی را میطلبد و برخی از آنها هم لغزشگاههایی دارد.
بنابراین گفتیم ابتدا به سراغ خود خدا برویم و از او بپرسیم: «خدایا!
تو ما را برای چه آفریدی؟» زیرا اگر بدانیم واقعاً هدف نهایی از وجود ما چیست پی به ارزش خود میبریم و خود را ارزان نمیفروشیم.
برخی انسانها به خاطر جهل به ارزش وجودی خود، عمرشان را بیهوده تلف میکنند و گاهی با سرگرمیها یا مخدرات و مسکرات به دنبال این هستند که عمرشان را طوری بگذرانند که اصلاً نفهمند چگونه گذشت؛ گویا از عمر خود خسته شده و از خود تنفر دارند!
شاید روایات زیادی که در مقام تشویق به شناخت نفس به خصوص آن دسته که با تعبیر «من عرفه قدره» وارد شده به این جهت باشد که این معرفت لازمترین معارف است.
اتفاقاً به همین تعبیر هم روایت وارد شده که واجبترین معرفتها معرفت نفس است.
البته این روایات معانی مختلفی دارند که سطح برخی از آنها بسیار بالاست.
آن سطحی که با بحث ما ارتباط دارد این است که بدانیم ارزش ما چه قدر است تا عمرمان را صرف امور بیارزش نکنیم و پشیمان و متضرر نشویم.
برای این منظور در مقابل آیات قرآن زانو زدیم و از قرآن درخواست کردیم که: ای کلام خدا!
تو به ما بگو که خدا ما را برای چه آفریده است؟
در پاسخ، به چند دسته از آیات برخوردیم که میتوان آنها را به سه دسته تقسیم کرد.
رحمت: هدف غایی خلقت
یک دسته آیاتی است که در آنها خدای متعال میفرماید: انسان (بلکه عالم) را برای افاضه رحمت آفریدم.
جود، افاضه فیض و رحمت، تعبیرات مختلفی از یک حقیقتاند که تعبیر قرآنی آن «رحمت» است (کَتَبَ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ ).[۱] رحمت دایره بسیار وسیعی دارد.
بخشی از آن، رحمتهایی است که عقل ما آنها را درک میکند.
مانند نعمتهایی که خداوند در همین دنیا به ما میدهد.
مرتبه بالاتر از این رحمتها، رحمتهایی مشابه اینهاست (وَأُتُواْ بِهِ مُتَشَابِهاً) [۲] با این تفاوت که ارزش بالاتری دارند و آنها رحمتهای آخرتاند.
در بهشت خوردنیها، آشامیدنیها، قصرهای بهشتی، همسران خوب و … وجود دارند؛ اما آنها با نعمتهای موجود در دنیا بسیار متفاوتاند و عقل ما نمیتواند کیفیت آنها را دقیقاً درک کند.
قرآن به نوع دیگری از رحمت نیز اشاره میکند که گاهی با کلمه «رضوان» از آن یاد میفرماید و این رحمت از همه آنها بالاتر است (وَرِضْوَانٌ مِّنَ اللّهِ أَکْبَرُ) [۳] و گاهی با عنوان «مقامی نزدیک به خدا» از آن تعبیر میکند (فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُّقْتَدِرٍ) [۴] و نیز درباره شهدا میفرماید: «عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ؛ [۵] پیش خدا روزی دارند.» مهمتر از روزی، نزد پروردگار بودن است.
اگر از طرف دفتر مقام معظم رهبری ظرف غذایی را برای ما بفرستند بسیار خوشحال میشویم و آن را برای خود افتخاری میدانیم.
هر چه هدایای ایشان ارزشمندتر باشد لذت بیشتری دارد؛ اما اگر ما را برای چند دقیقه سر سفره آقا مهمان کنند تا با ایشان غذا بخوریم لذت و افتخار آن، قابل مقایسه نیست با آن غذاها و هدایایی که فرستاده شود.
نزد آقا بودن یک چیز دیگری است.
این لذتی است که تنها عاشق آن را درک میکند.
بهترین و ارزشمندترین بندگان خدا یعنی وجود مقدس پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و بعد اهلبیت عصمت و طهارت علیهمالسلام در آن مقام مورد اکرام قرار میگیرند که درک آن مقام از افق فهم ما بسیار بالاتر است.
آنان عزیزترین بندگان و بهترین مخلوقاتی هستند که امکان خلق آنها وجود داشته است.
شاید معنای این سخن این باشد که آنچه قابل باشد که کسی غیر از خدا واجد آن شود خدا به رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله داده است.
اگر این رحمت را به او ندهد به چه کسی بدهد؟
برای چه آن را ذخیره کند؟
اما این چه مقامی است، ما دقیقاً نمیفهمیم؛ تنها به اجمال میدانیم که قرب به خداست به این معنا که پیغمبر آنقدر اوج میگیرد که به خدا نزدیک میشود و بین او و خدا فاصلهای نمیماند.
انسان وقتی کسی را دوست داشته باشد میخواهد در مجلس جایی بنشیند که هیچ فاصلهای با او نداشته باشد.
رحمتی که خدای متعال به خاطر آن انسانها را خلق کرده است طیف گستردهای است که همه مراتب مذکور را شامل میشود و بین بالاترین و پایینترین مرتبه آن، مراتب فراوانی وجود دارد که میل به بینهایت میکند.
خداوند افاضه رحمت را دوست دارد و هر چه به دیگران افاضه کند از او چیزی کم نمیشود.
بنابراین دلیلی وجود ندارد که افاضه نکند.
انتخاب: راه نیل به رحمت
چگونه انسانها لیاقت درک آن فیض را پیدا میکنند؟
به عنوان مقدمه عرض میکنم که برخی موجودات هستند که وقتی خداوند آنها را میآفریند از اول تا آخر، وجودشان همیشه یکنواخت باقی میماند و قابلیت هرچه را داشته باشند در همان لحظه اول دریافت میکنند.
خداوند آن قدر از این موجودات آفریده است که در عالم وجود جای خالی برای آنها وجود ندارد.
چراکه اقتضای رحمت اوست و وقتی امکان دارد که رحمتش را به دیگران برساند چرا چنین نکند!؟
برای او که زحمتی ندارد (إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ).
دسته دیگری از موجودات هستند که وجودشان متغیر است و به مرور تغییر میکنند.
موجودات عالم ماده اینگونه هستند.
خداوند جبرئیل را از ابتدا جبرئیل آفرید و او کاری نکرده که جبرئیل شود.
میکائیل، اسرافیل و سایر ملائکه هم از ابتدا که خلق شدند همین موجودی بودند که الان هستند و برای رسیدن به این مقام زحمتی نکشیدهاند.
در این میان خداوند خواست موجودی خلق کند که با اراده خودش ترقی کند و این موضوع را با ملائکه در میان گذاشت.
فرمود: میخواهم مخلوقی خلق کنم که با اراده خودش ترقی کند و خلیفه من شود.
شما خلیفه من نیستید.
این موجود باید طوری باشد که تدریجاً با اراده خودش ترقی کند.
اگر از ابتدا حضرت آدم را طوری میآفرید که در آخر باید باشد در حقیقت دیگر انسان نبود بلکه مَلَکی بود مثل سایر ملائک.
فرق مَلَک با انسان در همین نکته است که آنها موجوداتی هستند که تغییر نمیکنند (وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ ).[۷] اما انسان موجودی است که باید با اراده خودش پیش برود تا مظهر اختیار و اراده خدا شود (أجعلک تقول لشیء کن فیکون ).[۸] به یک معنا میتوانیم بگوییم: جای چنین موجودی در عالم خلقت خالی بود.
ملائکه اینگونه نبودند و لذا لیاقت مقام خلافت را هم نداشتند و وقتی به خداوند گفتند: أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ؛ خداوند به اجمال فرمود: إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ.
آنها نمیتوانستند بفهمند که ملاک آن مقام، تسبیح و تقدیس نیست بلکه ملاک چیز دیگری است.
باید موجودی با اراده باشد و با اراده خودش ترقی کند؛ یعنی باید بر سر دو راهی قرار گیرد به طوری که هم بتواند تنزل و هم ترقی کند.
اگر تنها یک راه پیشرو داشته باشد باز انتخابی در کار نیست.
وقتی انسان مظهر اراده خدا میشود و لیاقت خلافتاللهی پیدا میکند که دو راه پیشرو داشته باشد و با انتخاب خود راه صحیح را انتخاب کند.
نهایت چنین راهی مقامی است که خدا به پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله عطا کرد که هیچ موجود دیگری لیاقت آن را پیدا نمیکند.
دیگران هم مراتب و شعاعهایی از آن را درک میکنند.
باید استعدادی در این موجود باشد که بتواند این مسیر را طی کند.
باید از دوستداشتنیها و خودخواهیهایش بگذرد و همه چیز را فدای خواست او کند.
هر جا سوال شد که من یا تو؟
بگوید: من کدام است!؟
حکم آنچه تو فرمایی!
من در مقابل تو دلی ندارم!
من دلم را به تو باختهام!
جای چنین موجودی در عالم خالی بود.
فرشتگان در عالم زیاد بودند و مقامات عالی داشتند؛ اما اینگونه نبودند.
امتحان؛ زمینهساز انتخاب
انسان در صورتی به رحمت عالی میرسد که به خدای خود بگوید: «هر چه تو بخواهی!» اسم این رفتار «عبادت» است.
عابد یعنی کسی که به خدای خود میگوید: «من بندهام و از خود اختیاری ندارم.
هر چه دارم مال توست.
اراده من هم مال توست.
فقط آنچه تو میخواهی.» با توجه به این توضیح میتوان گفت: هدف از آفرینش، عبادت است.
خداوند انسان را برای رسیدن به رحمت آفرید، اما راه رسیدن به آن رحمت، عبادت است (وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ ).[۱۰]
برای اینکه معلوم شود چه کسی بندگی میکند باید شرایط خاصی فراهم شود.
همه خصوصیاتی که در این عالم برای زندگی انسان فراهم شده مقدمه است برای اینکه افراد سر دوراهیها قرار گیرند تا زمینه انتخاب جدیدی برایشان فراهم شود.
خداوند چنان بساطی فراهم کرده است که هر کسی در هر لحظهای چند نوع کار مختلف میتواند انجام دهد.
در فرهنگ قرآنی و اسلامی نام این شرایط «امتحان» است.
خداوند میفرماید: الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا؛ [۱۱] «لیبلوکم» یعنی تا شما را بیازماید؛ یعنی زمینهای فراهم کند تا شما از میان چند راه یک راه را انتخاب کنید.
خواست او این است که بهترین راه را انتخاب کنیم و هدف از این زمینههای مختلف، شناخت نیکوکارترین افراد است.
با توجه به این معنا میتوان گفت: خدا ما را در این عالم آفریده تا ما را امتحان کند.
این سه مطلبی است که از قرآن استفاده میشود؛ خلقت انسانها برای رحمت؛ خلقت انسان برای عبادت؛ خلقت انسان برای امتحان.
این سه هدف در طول هم هستند به این معنا که ما آفریده شدهایم تا در شرایط مختلف قرار گیریم و سعی کنیم بهترین راه را انتخاب کنیم و بهترین راه، بندگی خداست.
اگر بندگی خدا را انتخاب کردیم معنای آن این است که اراده خود را در مقابل اراده او فدا کردهایم.
نتیجه بندگی رحمتی است که مخصوص موجودات مختار است.
پس براساس آیات قرآن ما سه هدف در طول هم داریم که با هم تضادی ندارند، بلکه هر کدام مقدمه دیگری است.
امتحان مقدمهای برای عبادت و انتخاب راه خداست و راه خدا مقدمه رسیدن به رحمت الهی است.
معیار ارزش انسان
اگر پرسیده شود که ارزش انسان به چیست؟
آیا ارزش او به این است که آزمایش شود؟
میگوئیم: امتحان اصالت ندارد بلکه وسیلهای برای انتخاب أحسن است.
پس ارزش مقدمی دارد و زمینهساز پرواز ماست.
لذا ارزش واقعی ما آن مقامی است که باید به آن برسیم و ارزش بالفعل ما آن چیزی است که کسب کردهایم.
گاهی هم ممکن است انسان ارزشهای اولیه را هم از دست بدهد و تنزل کند.
در این صورت از کسانی است که در قیامت میگوید: «یَا لَیْتَنِی کُنتُ تُرَابًا؛ [۱۲] کاش اصلاً آدم نبودم و خاک بودم.» این آه و حسرت از اینرو است که استعدادهای خدادای خود را نابود کرده و دیگر فرصت جبران ندارد.
کسی که دانه الماسی دارد ولی ارزش آن را نمیداند شیادان به راحتی میتوانند او را فریب دهند و به بهای ناچیزی الماس او را از دستش بگیرند.
ارزش ما را تنها خدا میداند و ما به قول او اعتماد میکنیم که میفرماید: کانَ ذلِکَ عِنْدَ اللَّهِ فَوْزاً عَظیماً؛ [۱۳] اینکه ما خودمان را به چه قیمتی میفروشیم بستگی به راهی دارد که انتخاب میکنیم.
سخن مأمور دولت قاجار در حالت احتضار
کسانی هستند که به توفیق الهی از زمانی که به تکلیف میرسند همه چیزشان را با خدا معامله میکنند.
مرحوم آیتالله بهجت رضواناللهعلیه میفرمودند: وقتی در نجف درس میخواندیم شخص بلندقامتی را میدیدیم که به حرم مشرف میشد و بسیار با وقار راه میرفت.
در عین حال من احساس میکردم که سر دیگری دارد که پایین افتاده است.
بعدها فهمیدم که ایشان از خانواده قاجار بوده و در عراق مأموریتی داشته ولی استعفا میدهد و مجاور میشود.
او موقع وفات، مرحوم آیات عظام آقایان خویی و میلانی را به منزلش دعوت میکند و از آنها میخواهد که در هنگام وفات بالای سرش باشند.
او در حضور این بزرگواران میگوید: «خدایا!
تو شاهدی از آن وقتی که به تکلیف رسیدم تا به حال یک بار هم عامداً عالماً گناه نکردهام!» آیتالله بهجت میفرمودند: ما باید از خودمان خجالت بکشیم؛ ما که به اصطلاح اهل علم و نوکر امام زمان عجلاللهتعالیفرجه هستیم چه قدر گناه میکنیم، اما یک انسان عادی که در سلک اهل علم هم نبود در حضور دو مرجع تقلیدی چون آیتالله میلانی و آیتالله خویی در حالت احتضار آن جمله را میگوید.
این بحثها برای این است که بدانیم خدای متعال در انسان چه استعدادی آفریده است اما ما قدر خودمان را نمیدانیم و عمرمان را به هواهای نفسانی و وساوس شیطانی میگذرانیم.
کسانی سود بردند که فهمیدند وجودشان چقدر میارزد و این وجود را تنها با خدا معامله کردند.
شهدا بودند که قدر خودشان را دانستند و جان و مالشان را به خدا فروختند و آن رحمت خاص الهی را دریافت کردند (إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُالجَنَّةَ ).[۱۴] پروردگارا!
تو را به مقام شهدای عزیزمان قسم میدهیم که ذرهای از مقاماتی که به دوستان خودت و به شهدایی که آنها را پذیرفتی مرحمت کردی به همه ما عنایت بفرما.
۱ .
انعام، ۱۲.
۲.
بقره، ۲۵.
۳.
توبه، ۷۲.
۴.
قمر، ۵۵.
۵.
آلعمران، ۱۶۹.
۶.
یس، ۸۲.
۷.
صافات، ۱۶۴.
۸.
ارشاد القلوب، ج ۱ ص ۷۵.
۹.
بقره، ۳۰.
۱۰.
ذاریات، ۵۶.
۱۱.
ملک، ۲.
۱۲.
نبأ، ۴۰.
۱۳.
فتح، ۵.
۱۴.
توبه، ۱۱۱.