خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

سه شنبه، 18 دی 1403
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

57 سال بعد از آن زمستانِ لعنتی سال 46؛ بیچاره غلامرضا

اعتماد | همه | دوشنبه، 17 دی 1403 - 10:18
چند صباحی است که موتور تاریخ در این سرزمین دور معکوس می زند. به اسم آسیب ‏شناسی و بازخوانی و روایتی ‏نو از تاریخ آتشی به راه انداخته ‏اند.
پهلوان،تختي،غلامرضا،زندگي،اكبر،جامعه،ايران،مرگ،بيضايي،جماعت، ...

چند صباحی است که موتور تاریخ در این سرزمین دور معکوس می زند.
به اسم آسیب ‏شناسی و بازخوانی و روایتی ‏نو از تاریخ آتشی به راه انداخته ‏اند.
کد خبر: 693569 | ۱۴۰۳/۱۰/۱۷ ۱۰:۱۵:۴۵
حمید درخشان| 1- «پهلوان اکبر می‌میرد»1‌ عنوانِ نمایش‌نامه‌ای است اثر بهرام بیضایی کارگردانِ سینما و تئاتر، فیلم‌نامه‌نویس و پژوهشگر ایرانی.
در این نمایش‌نامه «پهلوان اکبر» که کودکی غم‌انگیزی داشته و در همین دوران خانواده خود را گم کرده است، در ایلی کوچ‌نشین بزرگ می‌شود.
در جوانی پس از سرخوردگی و شکست در تنها عشق زندگی خود، به واسطه داشتن ظاهری متواضع و نبوغی پنهان، توسط کهنه پهلوان دیگری به نام «پیر اسد»، حمایت می‌شود و پس از یاد گرفتن آداب پهلوانی و فنون کشتی از اسد، به پهلوانی مشهور و محبوب و بی‌همتا تبدیل می‌گردد.
اما پهلوان اکبر در اوج دوران باشکوه قهرمانی که هماوردی برای او پیدا نمی‌شود، قلندری خسته و دل‌ شکسته است که نه خود میلی به زندگی دارد و نه به واسطه دلیری و روحیه ظلم ستیزی‌اش، والیان و حاکمین شهر راضی به حضور و حیات‌اش می‌باشند.
از طرفی جوانی جاه طلب و جویای نام به اسم حیدر، با تحریک حاکم شهر و وعده وصال با دختر او، قرار است با پهلوان اکبر کشتی بگیرد و با غلبه بر او هم بازوبند پهلوانی را تصاحب کند و هم دختر حاکم را به نکاح خود درآورد.
شب قبل از مسابقه پهلوان اکبر در سقاخانه شهر با مویه و تمنای پیرزنی مواجه می‌شود که پیروزی پسر خود، یعنی حیدر را، از پروردگارش طلب می‌کند.
پهلوان بدون اینکه هویت خود را فاش کند، در برابر دیدگان پیرزن قرار می‌گیرد و به او بشارت می‌دهد که به‌طور حتم، پسرش حیدر، برنده نبرد فرداست.
پهلوان پس از مواجهه با پیرزن به تنها پیاله فروشی شهر پناه می‌برد و شب را به نوشیدن شراب و مکاشفه و تردید پیرامون کشتی فردا به سر می‌کند.
از طرفی فردی سیاه پوش و قمه به دست در تمام لحظات پهلوان را تعقیب می‌کند و درصدد است در فرصتی مناسب ضربه‌ای مهلک را به اکبر وارد کند.
در همین زمان پهلوان با خود می‌اندیشد که اگر شهر را بدون مسابقه ترک کند، باید به این قضاوت تن دهد که از مبارزه گریخته است، از سوئی اگر در شهر بماند و کشتی نگیرد، در اقوال و الفاظ به ترسیدن متهم می‌گردد و در آخر اگر بماند و کشتی بگیرد و عامدانه بِبازد، آبروی تمام دوران پهلوانی خود را به باد داده است.
پس سرانجام تصمیم می‌گیرد بازوبند خود را به می‌فروش که امین و سنگ صبور اوست بدهد تا فردا آن را به دست حیدر برساند.
و سپس با ذکر این نکته که «سیاه‌پوش هم پیاله‌ای قدیمی است که همیشه منتظرم است»2، از سیاه‌پوشِ شبْ‌روِ شب‌کور می‌خواهد که جان‌اش را بگیرد.
در پایان سیاه‌پوش قمه‌اش را بدون هیچ مقاومتی در شانه‌های پهلوان اکبر فرو می‌برد و به زندگی پهلوان بزرگ و حماسه‌ساز شهر پایان می‌دهد.
2- چقدر آن زمستان لعنتی زود رسید.
چقدر آفتاب زمستان تنبل است.
چقدر ردِ ابتذال پررنگ است و چقدر ترانه‌های عاشقانه غمناک‌اند.
روایت رسمی تلخ بود، نه به این تلخی: «مردی رنج کشید، کاری از پیش نبرد، با هرقدم فاصله‌اش را با اطرافیان بیشتر نمود و سرانجام به فکر خلاص کردنِ خویش افتاد.» اما در برابر این تفسیرِ تلخ، روایت کاملاً متضادی نیز وجود داشت.
روایتی فراگیر که سینه به سینه نقل می‌گشت و بر ذهن و زبان جماعت حکایت از «خون شُدن دلِ شیر»3‌می‌کرد.
جماعتی که قرار بود دلِ‌شان سرای پهلوان باشد4، شهر را از مِهر او آذین کنند5‌و او را بر بلندای نعره‌های سکوت خود بنشانند.
چرا که پهلوان‌شان، امید یک ملت بود، ملتِ ایران.
3- در فرهنگ و سنت ایرانی «پهلوان» تعریف حماسی دارد.
یعنی برخلاف «اسطوره» که مقام قُدسی داشته و ازلی است، پهلوان از افسانه‌پردازی به دور بوده و فاقد قُدسیت می‌باشد.
بر همین اساس «پهلوان» با خصایص و ویژگی‌های انسانی تفسیر می‌گردد.
در همین فرهنگ پهلوان آمیزه‌ای است از سلحشوری و جوانمردی، ضمن آنکه برخورداری از فضائل انسانی و مردم دوستی و توجه به مبانی اخلاقی، مرز پُر رنگی میان پهلوانان با سایر هم مسلکان نظیر لوطیان وعیاران و فتیان ایجاد نموده است.
به واقع در نظامِ جامعه‌شناسی کهن ایران، پهلوان حلقه اتصال طبقات اجتماع محسوب می‌شد و به واسطه برخورداری از این منزلتِ اجتماعی، مُعتمد اقشار و افراد مختلفِ جامعه به شمار می‌رفت.
4- در جامعه پُر از صدا و خالی از سخن بعد از کودتا، در فضای رُعب‌آوری که مرگ با داسِ کهنه خرمنِ زندگی را درو می‌نمود، امید خوابِ سنگینی بود که قصد بیدار شدن نداشت.
آری!
در روایتِ حوادثی که به اگرهای وحشتناک می‌رسید و از پس ناله‌های سردی که از زخم‌های کهنه بر می‌خواست، کسی می‌آمد، کسی که مثلِ هیچ کس نبود6، کسی که دِل‌اش، نفس‌اش، صدای‌اش، رنج‌ها و زخم‌های‌اش از جنسِ جماعت بود و قرار بود تصویر حیرت‌انگیز و توقع‌افزایی باشد بر ناکامی‌های پیاپی.
یعنی پایانی بر ناکامی‌های مردم.
5- تاریخ اعداد سالخورده نیست.
در آن شرایط استبداد زده و سرما سوز پس از کودتا، «تختی» تنها دلخوشی مردمی بود که کشتی و دلاوری‌های‌اش، مرام و آوازه معرفت‌اش، درک بالای اجتماعی و سیاسی‌اش، مردم را لختی از واقعیت‌های تلخ زندگی جدا می‌ساخت و اندکی در رویایی شیرین غرق می‌کرد.
حال همان جماعت پس از آن فُرصت‌سوزی‌ها و تجربه تلخ و ناکام «نهضت ملی نفت»، پهلوانی را یافته بودند که برای دوست داشتن‌اش به یک لحظه نیاز داشتند و برای فراموش کردن‌اش به یک عمر.
6- بدا به حال واقعیت‌هایی که با تئوری‌های ما سازگار نباشند.
روزگار غریبی است!
چند صباحی است که موتور تاریخ در این سرزمین دور معکوس می‌زند.
به اسم آسیب‌شناسی و بازخوانی و روایتی‌نو از تاریخ، آتشی به راه انداخته‌اند و حماسه‌سوزی می‌کنند.
در همین راستا از ارزشمند‌ترین تجربه بعد از مشروطیت، یعنی «نهضت ملی نفت» و تشکیل دولت‌ ملی «دکتر مصدق»، تصویری واژگون می‌سازند و در روایتِ آن تابستان داغ و اصالت آن کودتا تردید می‌کنند.
از «پیرمردِ احمد‌آبادی»7‌چهره‌ای بیمار و لجوج ارایه می‌نمایند و سیمای آن آواره مردِ پریشانگردِ از شهر رانده8 را خائن و فرصت‌سوز جلوه می‌دهند.
همچنان که در زندگی و مرگ جهان پهلوان‌شان تشکیک می‌کنند و او را آدمی متوسط الحال و آقایی مثل بقیه جلوه می‌دهند.
وانگهی این روایت تنها تار مویی از این زُلف پریشان است.
می‌گویند و می‌نویسند و نقل می‌کنند که پهلوان علیرغم طلوعی امید‌بخش، جامعه را در غروبی تیره و تار رها کرد.
همچنان که در برابر کج فهمی، خیانت و استبداد حاکم بر عصرِ پهلوان، سکوت می‌کنند و او را به افسردگی، عوام‌زدگی و روز‌مرگی متهم می‌نمایند.
به اسم آزادی‌خواهی و آزادمنشی، فردیتِ پهلوان را نشانه می‌گیرند و با بی‌انصافی گذشته‌اش را با اندیشه کنونی داوری می‌کنند.
قدرت دستان و بازوان‌اش را بیشتر از قدرت اندیشه‌اش جلوه می‌دهند و به جماعت توصیه می‌کنند که، پهلوان را بیشتر دوست بدارید تا قبول!
که فرق است میان دوست‌داشتن و قبول‌داشتن.
7- به درستی که هر افسانه حاملِ حدی از حقیقت است اما هرگز نمی‌تواند جانشینِ حقیقت قرار‌گیرد.
روایت می‌کنند که تختی نیاموخته بود که یگانه پاسخ به اندوه، زندگی کردن است.
سپس نتیجه می‌گیرند، مشکل آنجا بود که پهلوان راه و رسم زندگی کردن را بلد نبود.
شگفتا!
در تفسیری دیگر، ظلمِ آشکارِ پهلوی اول به پدرش، و انفعال و افسردگی پدر ناشی از این واقعه و بر باد رفتن میراثِ خانوادگی را، «روان‌نژندی» و «روان‌پریشی»»‌9 و‌10‌تعریف می‌کنند و مآلاً آن را امری موروثی در خانواده تختی بر می‌شمارند که در کنار سایر حواشی سایه انداخته در زندگی او، سرانجام باعث گردید غلامرضا، غلامرضا را به مسلخ هدایت کند!11
در ادامه با نگاهِ زمان‌پریشانه به روشنفکران هم‌عصر پهلوان می‌تازند که جماعتِ دگراندیشِ چپ‌گرای کافه‌نشینِ دهه چهل، با نوشته‌های منظوم و منثور خود، راه را برای تبدیل شدنِ «لات» به «لوتی» فراهم نمود12‌و می‌افزایند: «این جماعت نویسنده برای خوراک جامعه، به اسطوره انقلابی و ضد ظلم نیاز داشت و از همین رو فرایندِ اسطوره‌سازی از شخصیت‌های مرجع و مورد اقبال مردم را در دستور کار قرار داد.»13‌ضمن آنکه در بیاناتی دیگر، به این تفسیر می‌رسند که: «بین روان‌شناسان این نظر وجود دارد که اتفاقاً کسانی که خودکشی می‌کنند فوق‌العاده افراد خودخواهی هستند و می‌خواهند با از بین‌بردن خودشان از دیگران انتقام بگیرند.»14
بارها می‌توان این گفته‌ها را شنید و چیزی نفهمید.
همچنان که اثبات غلط بودن این مدعیات همان قدر بی‌فایده است که اثباتِ صحت‌اش.
به راستی که جهان برای قهرمانان جای کوچک و هولناکی است.
8- گذشت زمان را نمی‌توان انکار کرد.
نمی‌توان به اسامی ایام فکر نکرد.
نمی‌توان به سادگی آن زمستانِ لعنتی را به فراموشی سپرد.
نمی‌توان در تحلیل زندگی و مرگِ جهان پهلوان نسبت به عوامل محیطی و پیرامونی‌اش بی‌اعتنا بود.
نمی‌توان در پیگیری تحول شخصیت تختی از تغییر رفتار جامعه در دهه منتهی به مرگ او بی‌تفاوت گذشت.
نمی‌توان از بُرهه بسیار پُر اهمیت دهه چهل، به سادگی عبور نمود.
نمی‌توان دیدگان را بر تضادهای پنهان و آشکار این دهه فرو بست.
نمی‌توان در توضیح این تناقضات به اراده‌ مُصمم پهلوی دوم در بسطِ استبداد نفتی و انجام اصلاحات ارضی و انقلاب سفید و حق رأی زنان اشاره نکرد.
همچنان که در مقابل این اصلاحات آمرانه و از بالا، نمی‌توان نسبت به عکس‌العمل جامعه پیرامون این تحولات غفلت نمود.
9- جامعه‌ای که فعالین سیاسی و دانشجوئی‌اش در پی به بن‌بست رسیدن سیاست‌ورزی و بی‌نتیجه بودن مبارزات پارلمانتاریستی، گذار از رفُرمیسم به رادیکالیسم را در دستور کار قرار داده بودند و تئوری‌های معطوف به «مبارزه مسلحانه؛ هم استراتژی و هم تاکتیک»15و «ردِ تئوری بقاء»16را در اولین حلقه‌های چریکی مرور می‌کردند.
همچنان که در تحلیل این فضا می‌بایست به پُررنگ شدن نقش روحانیت نیز اشاره نمود.
جامعه‌ای که بعد از کودتای 28 مرداد، حُکام‌اش سرمست از پیروزی بودند و احزابِ سیاسی‌اش یا سرکوب شده یا به اختلاف و انشعاب اشتغال داشتند17، فقدان یک نیروی میانجی به‌شدت احساس می‌گردید.
شکافی که روحانیت به خوبی آن را شناسایی کرده بود و برهمین اساس در حالِ توسعه نفوذ خود در اقشار متدین و طبقات فرودست بود، ضمن آنکه با دقتی ویژه تحولات آتی را تحت نظر داشت.
10- بدون شک دهه چهل، دهه طلایی اقتصاد ایران بوده است.18‌در همین دهه است که ساختار اقتصاد ایران از کشاورزی به صنعت تغییر می‌یابد.19در همین زمان است که برای اولین مرتبه در تاریخ ایران رشد صنعت از کشاورزی پیشی می‌گیرد20و در همین دهه حیاتی است که متناسب با اصلاحات صورت گرفته، فئودال، ارباب و تاجرِ بازاری مسلک، جای خود را به طبقه سرمایه‌دار صنعتی تازه شکل گرفته می‌دهد.
همچنان که می‌بایست اشاره نمود معماران این دوران طلایی از اقتصاد، بوروکرات‌هایی جوان، تحصیلکرده، کارآمد و آینده‌نگری بودند21که در طول کمتر از یک دهه توانستند میانگین تورم را به 1.65 کاهش داده و میانگین رشد اقتصادی را به نرخِ‌ حیرت‌انگیزِ 12 درصد برسانند.22
11- رشد اقتصادی خیره‌کننده دهه چهل به رفاه اجتماعی انجامید و رفاهِ ناشی از این رشد در تثبیت و توسعه «طبقه متوسط شهری» نقش اساسی ایفا کرد.
و این طبقه متوسط شهری بود که به دلایل بهره‌مندی مستقیم از این رفاه به تغییر «الگو مصرف» روی آورد و بدین‌ترتیب طبقه مذکور مُعرف سبک جدیدی از زندگی در جامعه ایرانی شد.
همچنان که سبک جدید زندگی شهری که ناشی از اصلاح رفتار جامعه نسبت سنوات گذشته بود، به تغییر ارزش‌ها دامن زد.
از همین رو در تقابل تاریخی سنت و تجدد در ایران، دهه چهل نقش بسیار پراهمیتی را بر عهده دارد.
12- وقتی ناشنیدنی آشکار می‌شود، سیاست رخ می‌دهد.
از ابتدای دهه چهل و همزمان با اوج محبوبیت و بلوغ ذهنی و فکری تختی، جامعه شاهد تکوین شکل تازه‌ای از تحولات فرهنگی است.
نسل‌ها از دلِ تحولات اجتماعی بیرون می‌آیند، لذا دور از ذهن نمی‌باشد که روشنفکر این دهه با مناسبات بعد از کودتا رشد پیدا کند.
از همین رو روشنفکر دهه چهل به نوعی کنش در عرصه فرهنگ روی می‌آورد که وجه غالب آن مبارزه با حکومت پهلوی، نقد غرب، دفاع از تغییر و تحول بنیادین و مبارزه با امپریالیسم می‌باشد.
پس این دسته از روشنفکران می‌کوشند تا با نقد قدرت سیاسی و نفی بسیاری از ارزش‌های غرب، با آثار خود ارایه‌دهنده نظمی‌نوین و انسانی جدید باشند.
با همین پیش‌فرض ادبیات ایران در ابداع فرم‌های‌ نو قدم بر می‌دارد و رویکرد برخی نویسندگان‌ و مترجمین‌اش نسبت به موضوعِ «زبان» به همت تلاش‌گرانی چون شاهرخ مِسکوب و نجف دریابندری تغییر می‌کند.
در عرصه شعر شاملو، فروغ و اخوان آثار برجسته خود را در این دهه می‌آفرینند.
در حوزه ادبیات داستانی، حرکت از سمت داستان کوتاه به رمان‌ با کوششِ نویسندگانی چون گلشیری، علی‌محمد افغانی، دولت‌آبادی و فصیح ابعادی جدید به خود می‌گیرد.
در عین اینکه فراخور این تغییرات، حضور ناشرانی جدید همچون فرانکلین، امیرکبیر و خوارزمی، پشتوانه و تکمیل‌کننده این تحولات می‌گردد.
در عرصه نشریات آیندگان، روشنفکر، رودکی و فردوسی به مثابه پُلی میان جریان‌های فرهنگی و جامعه دست به نقش آفرینی می‌زنند، و کارگردانانِ موج‌نو سینما، متأثر از تحولات زیر‌پوستی جامعه و همچنین در اتباط عمیق با ادبیات معاصر، اقدام به تولید آثاری می‌کنند که تأثیرات آن در نگاه جامعه و حوادث آتی غیرقابل انکار است.
ضمن آنکه به نظر می‌رسد هنر تئاتر به معنای مدرن آن در این دهه است که امکان بروز پیدا می‌کند.
تأسیس کارگاه نمایش و ظهور نمایش‌نامه‌نویسانی چون بیضایی، نعلبندیان، بیژن مفید و اسماعیل خلج در همین فضا قابل بررسی است.
همچنان که در عرصه موسیقی، پوست‌اندازی موسیقی‌سنتی به مدد رادیو و ظهور شگفت‌آور و تاریخ‌ساز موسیقی پاپ با همراهی فصل نوینِ ترانه و در سایه حمایت‌های آشکار رضا قطبی و تلویزیونِ ملی انکار ناشدنی است.
وانگهی در تشریح کامل‌تر این فضای جدید نمی‌توان از ظهور «مکتب سقاخانه» و اثراتِ مشخص آن بر فعالین هنرهای تجسمی یاد نکرد یا از محبوبیتِ بیش از پیشِ عرفان در نزد نخبگان جامعه و همه‌گیر شدن تئوری‌هایی نظیر «غرب ستیزی» و «بازگشت به خویشتن» در فضای ذهنی و فکری روشنفکران این دهه ذکری مختصر ننمود.
12- آری!
هیچ کار این جهان به قائده نیست.
نمایش تمام می‌شود و وضعیت آشکار.
تحلیلِ شخصیت تختی در دهه منتهی به مرگ او بدون بررسی چند شاخص دیگر الکن و گُنگ باقی می‌ماند.
از همین رو می‌بایست به ورود جدی «فوتبال» و سایر ورزش‌های مدرن به متن ورزش کشور و به حاشیه رانده شدن ورزش‌های سنتی چون «کشتی» ‌توجه ویژه نمود.
می‌بایست از بُهت و حیرت جامعه از مرگ مراجع و بزرگان‌اش چون دکتر مصدق23، فروغ فرخزاد24، غلامرضا تختی25، صمد بهرنگی26‌و جلال آل‌احمد27‌‌آن هم در طی چهار‌سال پیاپی از این دهه یعنی در فاصله بین سال‌های 45 تا 48 اشاره کرد.
برای تفسیر بهتر روحیات جهان پهلوان بایستی از ظهور «فرهنگ سِلبْریتی» یاد کرد که از دل جامعه شهری مدرن دهه چهل بیرون آمده بود و با گسترش صنعت سرگرمی به ستارگان ورزش، سینما و موسیقی اقبال نشان می‌داد.
اما تختی در برابر جامعه تحول یافته‌ای که او را سِلبْریتی می‌خواست، همچنان مسوولیت پذیر می‌نمود و قصد داشت به تنهایی بار سنگینِ سنت و خصلت‌های پهلوانی را بر دوش کشد، شاید هم پهلوان فراموش شدن را بهتر از تبدیل شدن به نام و نشانی تجاری می‌پنداشت.
از همین رو تنفس در این فضا و استفاده از ظرفیت مالی و اعتباری این عرصه، برای‌اش ممنوعه تلقی می‌شد.
ویگن، دلکش، پوران، فردین، ناصر ملک‌مطیعی، حمید شیرزادگان و همایون بهزادی از جمله ستارگان هم دوره تختی بودند که با ورود به عرصه ستاره‌سازی و با حمایت رسانه‌های عمدتاً مکتوب آن دوره، یعنی نشریات، مسیر سِلبْریتی شدن را طی کردند و سرنوشتی متفاوت از تختی یافتند.
13- بیچاره غلامرضا!
که نه ابزار لازم برای اعمال برخی تغییرات و توقعات را داشت و نه ابزارِ حفاظت از خود.
برای یک قهرمان هیچ چیز سخت‌تر از آن نیست که او را بازنده‌ای تمام عیار حساب کنند.
و اساساً یکی از راه‌های نجات در این کمدی ویرانگر بازندگی، راه پیمودن در مسیری است که به پرتگاه مُنجر می‌شود.
خاموش شدن لال شدن نیست، سرپیچی از گفتن است.28‌در جامعه‌ای ساختار‌گریز که پیوستگی نسل‌ها در آن به درستی انجام نمی‌گیرد و مطالبات و آرزوهای تاریخی، سینه به سینه از نسلی به نسلی دیگر حواله می‌شود، اساساً نقد و فهمِ واقعیت از فضایی بیرون از واقعیت آغاز می‌گردد.
از همین رو به اسم نهراسیدن از طرح پرسش و نقد اینگونه القاء می‌گردد «تختی مُرد بیش از آنکه کشته شود.»، «تختی مُرد بیش از آنکه شرمسار قلمداد گردد.»، «تختی مُرد بیش از آنکه خائن خوانده شود.»، و در تکمیل این نوع نقادی پیوندِ جماعت را با پهلوان از جنس «معاش» جلوه می‌دهند و خاطرنشان می‌سازند که چطور همین جماعت، گُل سر‌سبدِ خود را تنها گذاشت، پُشت‎اش را خالی نمود و سرانجام او را به سمت و سوئی سوق داد که لاجرم خودکشی کند و الخ.
آری!
زخمِ تازه‌ای بود، نه بدین جراحت و مغرضانه بود اما نه به این ناشی‌گری.
14- آینده در گذشته جامانده است.
57 سال بعد از آن زمستان لعنتی سال‌46، زمستانی که دِی ماهش مهم بود، همچنان درد پهلوان برای سینه‌های کوچک ما بزرگ است.
چه تن‌های ضعیفْ و چه دل‌های خستهْ، همچنانْ منتظر، که پهلوانْ جبران کند، نبودن‌های‌شان را، جماعتی که می‌آیند، رنج می‌برند، می‌روند و در آخر کامی نمی‌یابند.
پهلوانی که سال‌ها مبارزه کرده، کشتی گرفته، افتخار آفرینی نموده و همراه مردم خود در فراز و فرودهای تاریخی‌شان بوده و سرانجام بر لبان مرگ بوسه زده، طلبکارِ دوست‌داران یا آنها که برای‌شان مبارزه کرده نیست.
او به خاطر معنای زندگی این‌گونه زیسته و عشق به جماعت دلیل زنده بودن و حتی مرگ‌اش می‌باشد.
15- فرق است میان «باور» و «واقعیت».
تاریخ معاصر نشان داده که جماعت لزوماً بر اساس واقعیت‌ها واکنش نشان نمی‌دهند، بلکه عموماً بر اساس باورهای خود عمل می‌کنند.
از همین رو باور عمومی همچنان معطوف به کشته شدن تختی است و جماعت هنوز نتوانسته با مصرف داروی لومینال29‌توسط پهلوان در آن زمستان لعنتی، در آن هتل شوم و آن اتاق در بسته شماره 23 کنار بیاید.
اتاقی که قفل بودن درب آن، از داخل یا خارج، همچنان محل نزاع است.
محققین و مدعیانی که معتقدند درب از داخل قفل گردیده است و این عمل با میل و اراده مسافر اتاق بوده است و جماعتی که همچنان بر این باورند که درب از بیرون قفل شده و قِس‌علیهذا ...
حال در ادامه این نزاع بی‌نتیجه مدعیان خودکشی کاغذسیاه می‌کنند که غلامرضا تختی خود خِرقه تهی کرده و با میل و تمنای شخصی به زندگی پایان داده است، اما از منظر جماعت، تمام این تفاسیر انتزاعی، سفارشی و مصرفی است و مثلِ آب در هاون کوبیدن.
همچنان که جماعتِ باورمند به حماسه تختی، نگرش خود به زندگی، زمانه و مرگ پهلوان‌شان را طی پنج دهه تبدیل به متنی نموده‌اند که بعید است خارج از آن متن، چیزی برای تفسیر و تأویل وجود داشته باشد.
از همین رو جماعت هر آنچه که ماحصل نگرش بر تئوری خودکشی است جدی نمی‌گیرد و به آن روی خوش نشان نمی‌دهد.
نتیجتاً نه فیلم خوش‌ساخت و پُر هزینه‌ای که از روی زندگی‌اش تولید شده با اقبال گیشه روبرو می‌شود31 و30 و نه کتاب سُترگ و قطور مربوط به زمانه‌ و مرگ‌اش، که توسطِ ناشر بزرگ پایتخت مُنتشر گردیده به تیراژی حداقلی و آبرومند می‌رسد.32
ضمن آنکه در دو گانه کشته‌شدن یا خودکشی تختی، علاوه بر مولفه زمان که عنصری بسیار تعیین‌کننده در خوانشِ یکی از دو ضلع این ماجراست، نباید نسبت به موضوع اراده و تمایل جریان‌های سیاسی، اقتصادی و رسانه‌ای حاکم، در تلقین و فراگیر کردنِ هرکدام از فرضیه‌های این واقعه سهل‌انگار بود.
جریان‌هایی که بنا به اقتضائات و منافعِ جمعی و طبقاتی‌شان، گاهی این سوی ماجرا و گاه آن سوی دیگر را برجسته می‌کنند و سپس نتیجه‌گیری خود از مرگ پهلوان را، دقیق‌ترین روایت ممکن از حادثه جلوه می‌دهند.
همانطور که جرج اورْوِل نویسنده شهیر انگلیسی در کتاب ماندگار خود 1984 بیان کرده بود: «کذب خطرناک دیروز، حقیقت مطلق امروز و دروغ بزرگ فرداست.»
16- بهرام بیضایی در نمایش‌نامه پهلوان اکبر می‌میرد روایتی تراژیک از تنهایی و سقوطِ انسانی را نقل می‌کند که از جنس زمانه و محیط پیرامون‌اش نیست و با به‌کارگیری موتیفِ «مرگ آگاهی» در پرداختِ شخصیت پهلوان اکبر، از همان ابتداء تا پایان نمایش‌نامه، خبر از مرگ پهلوانی می‌دهد که قرار بود شمعِ روشن وجودش، برآورده‌کننده آرزوهای کوچک و بزرگ مردمان شهری باشد که می‌خواستند چون پهلوان‌شان «حساب‌شان پاک، قلب‌شان چاک، نیم‌شان آتش و نیم‌شان خاک باشد.»33
درست‌تر آنکه بیضایی در قالب این نمایش‌نامه در نظر داشت با تشریح شخصیت آرمان‌خواه پهلوان اکبر و روایتِ ناکامی‌های او در عرصه‌های شخصی و اجتماعی، مخاطب را به درجه‌ای از درک و شهود برساند که متوجه گردد «وقتی که یک قهرمان تشریح می‌گردد، شمایلی جزو یک قربانی از او باقی نمی‌ماند.»34
و این موضوع همان هراس بی‌پایان انسان از مواجه و تقابل با باورهای مورد علاقه‌اش
می‌باشد.
اسطوره‌ای که از میان رفته، رازی که برملا شده، عشقی که زمینی گردیده، اخلاقی که نسبی گشته، ابهامی که برجای مانده و سرانجام دود شدن و به هوا رفتن هر آنچه که سخت و استوار نظر می‌رسیده است.
17- نقل است که «سرزمین بدون رویا تمام شکوه‌اش را از دست می‌دهد.»‌ 35زندگی «غلامرضا تختی» زندگی ویژه‌ای بود، درست مثل شخصیتِ خود تختی.
مردی که در 38 سالگی دستان‌اش را به نشانه تسلیم در برابر سرنوشت بالا برد و از آن لحظه هزاران راز، پرسش، ابهام، تحلیل و تفسیر را از زندگی و مرگ خود را به یادگار گذاشت.
موقعیت پهلوان اکبر در نمایش‌نامه بیضایی و واپسین روزهای زندگی غلامرضا تختی لحظه خطیری است که می‌تواند دغدغه تاریخی و درونی هر یک از ما باشد.
انتخاب میان جاودانگی یا روزمرگی، تقابل بین عقل و احساس یا اصالت دادن به خود یا جامعه.
بهرام بیضایی سال‌ها بعد و در برابر این پرسش که چه تناسبی و شباهت‌هایی میان نمایش نامه پهلوان اکبر می‎میرد و مرگ غلامرضا تختی وجود دارد به این موضوع قابل تآمل اشاره نمود که: «داشتم فکر می‌کردم که تختی صحنه آخر پهلوان اکبر را بازی کرده، یا اینکه پرده آخر نمایش پهلوان اکبر، تصویر پرده آخر زندگی تختی است؟
...
»36
18- بیچاره غلامرضا!
که رنجور، ویران، سرگردان، هراسان، تنها و ناتوان می‌بایست هم از زخم‌های خود صیانت می‌کرد و هم شریک غم‌های جماعتی بود که در کوران حوادث و تندباد وقایع، تنها دل به او داشتند.
بیچاره غلامرضا!
که نه می‌توانست جهان پیرامون‌اش را تغییر دهد و نه می‌خواست با وضعیتی که به آن تعلق نداشت، همسو شود.
بیچاره غلامرضا!
که با تمام محبوبیت، مغضوب بود و منتظران مرگ‌اش کم نبودند.
بیچاره غلامرضا!
که مُکلف به شکلی از زندگی بود که لااقل دیگران از آن سبک زندگی سلب مسوولیت می‌کردند و بالاخره بیچاره غلامرضا!
که در برابر میل همگانی به طاعت و نِسبیت، با تمام وجود از این مفاهیم می‌گریخت و به دنبال عصیان و قطعیت بود، به دنبال خوابی شبیه به مرگ و مرگی راحت‌تر از خواب.
پی نوشت
1.
«پهلوان اکبر می‌میرد» نخستین نمایشنامه بلند بهرام بیضایی است که بیضایی آن را در چهار پرده در سال ۱۳۴۲ نوشته بود.
این نمایش‌نامه نخستین‌بار با کارگردانی و بازی عباس جوانمرد در پاییز سال ۱۳۴۴ در تالار ۲۵ شهریور (سنگلچ) تهران به نمایش درآمد.
2.
برگرفته از متن نمایش‌نامه پهلوان اکبر می‌میرد، بهرام بیضایی، انتشارات صائب، سال 1344.
3.
کیهان ورزشی، شماره 665، 23 دی‌1346.
4.
شعر «جهان پهلوان»، کتاب خون سیاوش، سیاوش کسرایی، انتشاراتِ کتاب نادر، سال 1380.
5.
همان.
6.
شعر «کسی که مثل هیچ کس نیست»، مجموعه ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، فروغ فرخزاد، انتشارات مروارید، سال 1368.
7.
پیرمردِ احمد‌آبادی تعبیری است از سوی مهدی اخوان ثالث در ادای احترام به دکتر محمد مصدق در شعر «تسلی و سلام» سروده شده در سال 1335.
8.
شعر «قصه شهر سنگستان»، دفتر شعرِ از «این اوستا»، مهدی اخوان ثالث، انتشارات مروارید، سال 1344.
9.
غلامرضا غلامرضا را کشت، روایتی‌ از بودن و نبودن غلامرضا تختی، مهدی میرمحمدی، نشر چشمه، آذر‌1402، فصل چهار، وقتی تختی بوی مرگ می‌داد، ص‌77.
10.
همان، فصل پنج، آقا تختی شدنِ پسرِ خانی‌آباد، ص‌83.
11.
همان، فصل نوزده، از نیست تا هستِ آقا تختی، صص 447 -446.
12.
«قهرمان، قربانی اسطوره‌سازی»، دکتر‌محمد صنعتی، اندیشه‌پویا، شماره 88، دی‌1402، صص 49-48.
13.
همان.
14.
«بعد از دیدن فیلم تختی با دخترم که صحبت می‌کردم، به من می‌گفت نظراتی بین روان‌شناسان وجود دارد که اتفاقاً کسانی که خودکشی می‌کنند فوق‌العاده افراد خودخواهی هستند و می‌خواهند با از بین‌بردن خودشان از دیگران انتقام بگیرند.»، روایت صادق زیباکلام از بازگشت سیاسی تختی، وب‌سایت خبری/ تحلیلی فرارو، 27 فروردین 1398.
15.
«مبارزه مسلحانه؛ هم‌استراتژی و هم‌تاکتیک»، نوشته بیژن جزنی فعال سیاسی چپ‌گرای ایرانی، تئوریسین و عضو بنیان‌گذار سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران.
16.
«ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا»، نوشته‌ امیرپرویز پویان، از بنیان‌گذاران و نظریه‌پردازان سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران.
17.
اشاره به انحلال جبهه ملی دوم و سوم در سال‌های ابتدایی دهه 40 و همچنین سرکوب شدید و اعدام سران و اعضاء حزب توده پس از افشای سازمان افسری این حزب در دوران بعد از کودتای 28 مرداد 1332.
18.
سال‌های برنامه‌های سوم (۱۳۴۶-۱۳۴۱) و چهارم (۱۳۵۱-۱۳۴۶) را می‌توان دوران طلایی اقتصاد ایران دانست.
رشد اقتصادی چشمگیر و پایدار از یکسو و نرخ تورم تک‌رقمی ازسوی دیگر، مهم‌ترین دستاوردهایی هستند که این سال‌ها را به دهه طلایی اقتصاد در کشور بدل ساختند.
اقتصاد ایران در دهه ۴۰ چگونه رشد کرد؟/ سال‌های شکوفایی اقتصاد ایران، روزنامه دنیای اقتصاد، شماره 4910، تاریخ 25 خرداد 1399.
19.
راز رشد طلایی اقتصاد دهه 40، روزنامه جهان صنعت، شماره 5649، تاریخ2 آبان 1403.
20.
معجزه ایرانی دهه چهل چگونه رقم خورد؟/ ویژگی‌های حکمرانی اقتصادی دهه 40، روزنامه دنیای اقتصاد، شماره 5674، تاریخ 30 بهمن 1401.
21.
ملی‌گرایی اقتصادی چگونه محقق شد؟
روزنامه دنیای اقتصاد، شماره 5680، تاریخ 7 اسفند 1401.
22.
معجزه ایرانی دهه چهل چگونه رقم خورد؟/ ویژگی‌های حکمرانی اقتصادی دهه 40، روزنامه دنیای اقتصاد، شماره 5674، تاریخ 30 بهمن 1401.
23.
دکتر‌محمد مصدق ملقب به مصدق‌السلطنه، سیاستمدار و حقوق‌دان ایرانی بود که از ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲ به عنوان سی‌اُمین نخست‌وزیر ایران خدمت کرد.
وی در ۱۴ اسفند ۱۳۴۵ در بیمارستان نجمیه تهران درگذشت.
24.
فروغ فرخزاد شاعر و فیلم‌ساز زن ایرانی است.
فروغ از پیشگامان شعر نوین پارسی به شمار می‌رود که در خلق اشعار خود سنت‌شکنی کرد.
آثار فروغ یکی از با ارزش‌ترین اشعار ادبیات معاصر ایران محسوب می‌شوند.
فروغ در ۲۴ بهمن ۱۳۴۵، در حالی که فقط ۳۲ سال سن داشت، بر اثر واژگونی خودرو درگذشت.
25.
غلامرضا تختی که با عنوان جهان ‌پهلوان تختی شناخته می‌شود.
وی قهرمان المپیک در رشته کشتی و از فعالین سیاسی متمایل به جبهه‌ ملی به رهبری دکتر مصدق بود.
تختی در 17 دی 1346 در هتل آتلانتیک تهران درگذشت.
در مورد نحوه مرگ غلامرضا تختی روایت و مناقشات زیادی وجود دارد.
26.
صمد بهرنگی آموزگار، منتقد اجتماعی، داستان‌نویس، مترجم و محقق ایرانی می‌باشد.
آثار او بالاخص کتاب «ماهی‌سیاه کوچولو» و «اولدوز و کلاغ ها» نقش مهمی در الهام بخشی به فعالین سیاسی به خصوص مبارزین مسلح چپ در مبارزه با پهلوی دوم داشته است.
صمد بهرنگی در 9 شهریور 1347 در اثر غرق شدن در رود ارس درگذشت.
27.
جلال آل‌احمد نویسنده، منتقد ادبی و مترجم ایرانی.
مهم‌ترین اثر او کتاب غربزدگی با مطرح کردن اصطلاح نوظهور غربزدگی تاثیر زیادی بر اندیشه ایرانی گذاشت که تا به امروز ادامه دارد.
جلال آل احمد در ۱۸ شهریور ۱۳۴۸ در ۴۵ سالگی در اسالِم گیلان درگذشت.
28.
«ادبیات چیست؟»، ژان پل‌سارتر، ترجمه مصطفی رحیمی و ابوالحسن نجفی، انتشارات کتاب‌زمان، سال 1363.
29.
لومینال با نام علمی فنوباربیتال از داروهای خانواده باربیتورات‌ها است که با کند کردن فعالیت سیستم عصبی به پیشگیری از تشنج کمک می‌کند.
لومینال به داروئی معروف است که به عنوان ضد تشنج‌/ خواب‌آور شناخته می‌شود.
30.
غلامرضا تختی، فیلمی در سبک بیوگرافی ورزشی به کارگردانی بهرام توکلی، تهیه‌کنندگی سعید ملکان محصول سال ۱۳۹۷ است.
31.
فیلم غلامرضا تختی در جدول فروش سینما در سال 98 با بیش از 82 روز اکران به فروشی معادل یک میلیارد و نهصد میلیون تومان رسید و در رده سی‌ام جدول مذکور قرار گرفت، بانک اطلاعاتی فیلم‌ها، هنرمندان و نویسندگان، سایت سی‌نت.
32.
غلامرضا غلامرضا را کشت، روایتی از بودن و نبودن غلامرضا تختی، مهدی میرمحمدی، نشر چشمه، آذر‌1402
33.
برگرفته از متن نمایش‌نامه کتاب پهلوان اکبر می‌میرد، بهرام بیضایی، انتشارات صائب، سال 1344.
34.
بیضایی: در این جامعه تغییر یافته، پهلوان نمی‌تواند کار ویژه‌ای انجام بدهد، توجه می‌کنی؟
در واقع ما فقـط یک بالْ‌گردان درست می‌کنیم و یک قربانی.
کسی که از بیرون، پهلوان بنظر می‌آید، از دورن قربانی اسـت.
قربانی که ما هم در قربانی کردن‌اش شرکت داریم.
پهلوان خود از درون می‌داند که قادر به حمل این‌بار و ایفـای ایـن نقش نیست؛ تضاد پهلوان اکبر هم با خودش همین است.
چون می‌داند که توقعاتی متوجه اوست، چشم‌هایی بـه سوی او دوخته شده که او نمی‌تواند همه آن انتظارات را برای همیشه پاسخ دهد.
او به جایی رسیده که در برابر ایـن توقعات از پا در می‌آید.
شیرِ دل‌خون، بهرام بیضایی در گفت‌وگو با هدی صابر، ویژه‌نامه جهان‌ پهلوان تختی، نشریه چشم‌انداز ایران، زمستان 1388.
35.
نقلی از جیمز آدامز نویسنده و مورخ امریکایی در کتاب حماسه امریکا، سال 1930.
36.
شیرِ دل‌خون، بهرام بیضایی در گفت‌وگو با هدی صابر، ویژه‌نامه جهان‌ پهلوان تختی، نشریه چشم‌انداز ایران، زمستان 1388.