نظر مردم کرواسی درباره حضور تاریخیشان در تختجمشید؛ تجربه تدریس فارسی در صربستان، استرالیا و کانادا
در کرواسی به آثار باستانی ایران مثل تخت جمشید توجه خاصی داشتند و میگفتند کسی که پایه تخت داریوش را حمل میکند، لباس مردم کرواسی را به تن دارد. میگفتند سوابق تاریخی ما در تخت جمشید است.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ طاهره طهرانی: محمود فتوحی رودمعجنی، متولد خراسان است.
رودمعجن، روستایی در ۴۸ کیلومتری تربت حیدریه.
آنطور که خودش میگوید طی ۵۵ سال زندگی، دوره پیش از چراغ برق تا امروز را دیده که دوره دیجیتال و عصر ارتباطات است.
ایناستاد ادبیات، تحصیلات خود را در زادگاهش شروع کرد و در ۱۱ سالگی برای ادامه تحصیل به تربت حیدریه و بعدها به تهران رفت.
کارشناسی را در دانشگاه تربیت معلم (خوارزمی) و کارشناسی ارشد و دکتری را در دانشگاه تهران خواند و بعدتر برای تدریس زبان فارسی به شهرهای زیادی سفر کرد.
فتوحی کتابهای زیادی در زمینه ادبیات فارسی دارد که برخی از آنها بهعنوان منابع دانشگاهی در نظر گرفته میشوند.
او همچنین برای چند دوره بهعنوان مدرس زبان فارسی به کشورهای مختلف مامور شده است.
در فرصتی که برای گپ و گفت با اینپژوهشگر زبان و ادبیات فارسی دست داد، به گفتگو درباره کتابهایش و همچنین تجربه آموزش زبان فارسی به مردم دیگر کشورها پرداختیم.
در ادامه مشروح اولینقسمت گفتگو با فتوحی را میخوانیم؛
* آقای فتوحی از کتابهای شما شروع کنیم.
اولین کتابتان چه سالی منتشر شد؟
اولین کتاب من همسن دخترم است، سال ۱۳۷۷ بود اولین کتاب.
با یکی از همکارانم جزوهای برای تدریس فارسی عمومی تدوین و چاپ کردیم، با استقبال همراه شد و تا الان ۱۱۴ نوبت چاپ شده.
دو سال بعد کتاب دومم را با نام نقد خیال منتشر کردم که رساله دکتریام بود.
پنج سال پس از دفاع با دستکاری اندکی منتشر شد و برگزیدۀ تشویقی کتاب سال شد.
* و بعد چه کتابی؟
یک کتابچۀ ۱۲۰ صفحهای با عنوان نظریه تاریخ ادبیات در سال ۱۳۸۲ بود منتشر شد.
پنج سال بعد با یک بازنگری اساسی آن را در ۴۰۰ صفحه منتشر کردم، با عنوان نظریه تاریخ ادبیات با بررسی انتقادی تاریخ ادبیاتنگاری در ایران.
* این کتاب هم مثل آن کتاب فارسی عمومی استفاده دانشگاهی داشت؟
بله، این کتاب هم برای مخاطب دانشگاهی است؛ البته تخصصیتراست.
بیشتر به کار متخصصان و پژوهشگران تاریخ ادبیات میآید.
* بلاغت تصویر کتاب مورد علاقه خود من است، داستان آن چه بود؟
بلاغت تصویر سال ۱۳۸۶ منتشر شد، این کتاب در واقع پاسخی بود به پرسشی که در بارۀ بلاغت شعر برایم پیش آمد.
نظریههای بلاغی سنتی ما تا شعر قرن هفتم کارآیی دارد؛ برای برخی تمهیدات و شگردهای صناعی در ادبیات عرفانی هم کارآمد نیست.
روزی در کلاس حین تدریس، دانشجویی مصرعی از سهراب سپهری را طرح کرد: «صورتش مثل یک تکه تعطیل عهد دبستان سپید است»، توضیحات من با روشهای بلاغت سنتی قانع کننده نبود.
دانشجویان گفتند چهکار باید بکنیم؟
گفتم بلاغت جدیدی لازم است.
تجربههای عرفانی سنایی و مولوی و تخیلات سبک هندی و اشعار معاصر، با الگوها و أصول بلاغت سنتی قابل تحلیل نیست.
همانجا جرقهای در ذهنم زده شد و کار کتاب بلاغت تصویر آغاز شد.
با همه کاستیهایی که کتاب دارد اما با اقبال نسبی همراه بوده است.
مدتی در آن بازنگری میکردم، اما از انتشار ویراست جدید منصرف شدم.
مطالبش حدود بیست سال پیش نوشته شده و به همان زمان تعلق دارد.
* این کلاس کدام دانشگاه بود؟
دانشگاه تربیت مدرس، دوره دکتری بود.
کلاس دانشجویان خارجی.
اتفاقاً همان روزی بود که اتفاقات کوی دانشگاه رخ داد در سال ۱۳۷۸.
همان روزها شروع کردم به این جستجوها و نتیجه شد کتاب بلاغت تصویر.
*پس کتاب بلاغت تصویر در واقع حاصل سوال یکی از دانشجوهای غیر ایرانی است که درباره بلاغت شعر سهراب پرسیده.
بله، البته آن دانشجو عرب زبان بود و بلاغت عربی را خوب میدانست.
* از تجربه تدریس به دانشجوهای غیر ایرانی بگویید.
برداشتشان از زبان فارسی و مواجهشان با زبان فارسی چهطور بود؟
در ایران هم تدریس زبان فارسی به خارجیها داشتم، ولی اولین تجربهام در خارج از کشور در یوگسلاوی قدیم و صربستان جدید بود.
تازه جنگهای بالکان پایان یافته بود و یوگسلاوی بزرگ به چند جمهوری کوچک تقسیم شدند، دو سالی در دانشگاه بلگراد فارسی تدریس میکردم.
یک تجربه مشابه هم در دانشگاه ملی استرالیا داشتم و یک تجربه در کانادا.
انگیزههای فراگیری زبان برای خارجیان متفاوت است.
هر انگیزهای با ذهنیتی نسبت به ایران همراه است.
آن ذهنیت خیلی مهم است؛ و منِ معلمِ فارسی بایستی بر اساس ذهنیت افراد، برنامه تدریس زبان فارسی را تنظیم کنم.
مثلاً در بعضی کشورها مثل کشورهای بالکان، گروههایی علاقهمند به ایران باستان هستند.
ایران عهد هخامنشی و ساسانی خیلی برایشان مهم است.
مثلاً در کرواسی به آثار باستانی ایران مثل تخت جمشید توجه خاصی داشتند، میگویند لباسهای یکی از نمایندگان ملل که پایه تخت داریوش را بر دوش حمل میکنند، لباس کرواسی به تن دارد.
میگفتند سوابق تاریخیمان را آنجا میبینیم.
یا بعضی لباسهای قشقاییها یا لرستانیها را شبیه لباسهای خودشان میدانستند.
* نشانههای آشنا پیدا میکردند.
بله دقیقاً.
در سر دیگر طیف، کسانی هستند که مسائل امروز را دنبال میکنند.
بعضیشان در بالکان ضد آمریکایی بودند و ایران برایشان الگوی ضد امریکایی بود؛ اینها یک جور ایران دیگر را میبینند.
در میان مسلمانهای بوسنی و هرزگوین هم کسانی بودند که در پی شناخت مثنوی و مولانا و ادبیات عرفانی فارسی بودند.
فرقههای بکتاشیه و سعدیه و امثال آنها هنوز در بوسنی هستند.
در خانقاههای آنجا مثنوی را میخواندند، شرحهای مثنوی وجود داشته، هر جایی و هر گروهی ذهنیتی دارند.
* در استرالیا چهطور؟
در استرالیا هنر ایران و تاریخ ایران باستان برای فارسی آموزان جذاب بود؛ مثلاً کسانی به خوشنویسی ایران علاقه نشان میدادند، کارگاه آشنایی با خوشنویسی داشتیم برای گروهی دیگر سینمای ایران جذابیت داشت.
گروهی هم فرزندان مهاجران فارسی زبان از ایران و افغانستان و تاجیکستان بودند.
ما برای هر گروه یا ملتی باید آموزش زبان فارسی را بر متناسب با گرایش و نیازهای زبانآموزان تنظیم میکردیم؛ با این کار جاذبۀ زبان و فرهنگ ایرانی برایشان بیشتر میشد.
* سرفصلهایی که کار میکردید متناسب با خواست آنها بود؟
دقیقاً، ما طبعاً یک دوره کتاب درسی داشتیم که مبنای اصلی تدریس بود؛ بیرون از کلاس و کتاب فعالیتهای دیگری داشتیم؛ مثلاً کارگاههای آموزشی داشتیم، یا تمریناتی متناسب با نیازهای فراگیران تنظیم میکردیم.
فیلم پخش میشد برنامههای جانبی مثل گفتگوهای دورهمی، آشپزی ایرانی، موسیقی زیاد بود.
دانشجویان دوست داشتند به سبک ایرانی آشپزی کنند.
جشنهای نوروز و سیزده بدر و یلدا و برنامه شبهای ایران میگذاشتیم.
یک نمایشگاه خیلی بزرگ در کانبرا پایتخت استرالیا با نام راه ابریشم برگزار شد، با حضور کشورهای راه ابریشم و کشورهای غربی.
ایرانیها در آمادهسازی غرفه ایران خیلی تلاش کردند.
بخش آموزش زبان دانشگاه ملی استرالیا (ANU) هم ما بودیم، دو نفر خطاط بودیم که اسم افراد را با خط نسخ و نستعلیق روی کاغذ باد مینوشتیم و هدیه میکردیم.
باور میکنید که در دو شب نزدیک به ۶۰۰ نفر توی صف آمدند که اسم خودشان یا دوستانشان را به خط خوش و به یادگار بنویسیم؟
*اینقدر استقبال بود؟
بله.
برایشان نوع قلم و مرکب و صدای نی روی کاغذ شگفت انگیز بود.
ایران و زبان فارسی برای آموزش زبان جاذبههای متنوعی دارد؛ از جاذبههای توریستی بگیریم، تا اقتصادی و دیپلماتیک.
یک شاگردی داشتیم خیلی قد بلند بود، بیشتر از دو مترو، ایشان الان استاد میکروبیولوژی در دانشگاه بلگراد است.
آن زمان رویکردهای ضد آمریکایی داشت.
میگفت اصلاً نمیخواهد زبان انگلیسی را یاد بگیرد.
زبان یونانی و آلمانی میخواند و فارسی را هم میآموخت.
* فصل مشترک این همکاری به خاطر ضد آمریکایی بودن ایشان است.
صرفاً ضد امریکایی بودن نبود؛ خانواده ایشان هم تعلق خاطری به ایران تاریخی داشتند.
در کنارش به موسیقی ایرانی هم علاقمند بود و الان سنتورنواز ماهری است.
خیلی راحت فارسی مینویسد و صحبت میکند و با دانشگاههای ایران طرحهای مشترک دارند.
یا مثلاً پلیس جوانی که فارسی را خیلی جدی دنبال میکرد و علاقه شدیدی به ایران داشت.
او هم در جستجوی نژاد آریایی بود؛ گاهی میرفتم خانهاش، یک اتاق داشت که روی تمام در و دیوارش را پر کرده بود از طرح آجرهای معماریهای ایرانی.
میگفت اینها رمزها و نشانههای آریایی است.
*جالب است.
در مورد بالکان به لحاظ فرهنگی باز یک نخ تسبیح ما را به هم وصل میکند ولی مثلاً در استرالیا که مهاجرپذیر است، بیشتر جنبههای مدرن امروز ایران مهم است.
بله، تعدادی از شاگردان ما ایرانیان و یا افغانستانیهای مهاجر نسل دو و سه بودند.
تعدادی هم به جهت آشناییهای فامیلی و خانوادگی و دوستان ایرانی خود، سراغ زبان و فرهنگ ایران میآمدند؛ مثلاً دختری بود که تا اسم ایران را میشنید گریه میکرد!
یک بار از او پرسید: چنین احساسی عجیب است!
گفت: من یک بیماری داشتم و از زندگی قطع امید کرده بودم، یک پزشک متخصص ایرانی من را نجات داد.
زندگی دوبارهام را مدیون فرزند ایران هستم.
میخواهم فارسی یاد بگیرم و ایران را خوب بشناسم.
بروم ایران را ببینم.
یا کسی را داشتیم که عمویش در ایران دیپلمات بوده.
خلاصه این که آدمها با انگیزهها و دیدگاههای مختلف و تجارب متفاوت سراغ زبان فارسی و فرهنگ ایرانی میآیند.
* ترکیب کلاس جالبی داشتید پس!
خب اداره کردن کلاسی با این تنوعها کار سختی بود؛ یک وقتی رفتم کلاس پایۀ ۱، دیدم تعدادی دارند فارسی صحبت میکنند؛ دانشجویان نسل دوم مهاجران ایرانی و افغانی عمدتاً فارسی روان حرف میزنند اما خواندن و نوشتن بلد نیستند؛ یک کلاس ۱۱ نفره داشتم، سه نفرشان ایرانی بودند، یک افغانستانی، یک عربتبار و شش نفر دیگر چینی و ایتالیایی و روس….
کار بسیار سختی بود.
دانشجوی چینی حتی یک کلمه فارسی نشنیده بود؛ دانشجوی عربتبار خط و حروف را خوب میشناخت، ایرانیها هم فارسی امروزی را بسیار راحت صحبت میکردند.
مجبور بودم کلاس را در سه گروه با سه برنامۀ جداگانه اداره کنم.
* کدام سختتر بود؟
تدریس فارسی به یک غیر فارسیزبان یا تدریس فارسی به کسانی که به قول شما نسل دو و سه بودند و یا پیشزمینهای از فارسی داشتند؟
خب معلوم است، آموزش زبان به کسی که هیچ سابقهای ندارد سختتر است.
یادم هست در دانشگاه بلگراد با تأخیر کارم را شروع کردم.
اوایل نوامبر_ نیمه آبان _ شروع کردم تا ژانویه؛ شاگردان حروف الفبای فارسی را نسبتاً یاد گرفتند و میتوانستند حروف را تشخیص بدهند.
رفتند تعطیلات ژانویه، وقتی برگشتند همه الفبا را فراموش کرده بودند.
کار با این طیف از زبان آموزان سخت است.
از آن طرف دانشجویی داشتم که در گفتگو و درک مطلب قوی بود، قشنگ فارسی صحبت میکرد، موسیقی ایرانی گوش میداد به راحتی فیلم فارسی میدید، فقط نمیتوانست بخواند و بنویسد.
مثل یک روستایی فارسی زبان که سواد ندارد؛ همین شاگرد در خانواده راحت صحبت میکند.
این دو طیف، دو روش متفاوت برای آموزش میخواهد.
معمولاً در آموزش با دومی مشکلی ندارید، یعنی با کسی که فارسی بلد است سرعت آموزش خیلی بالاست.
* به لحاظ زمانی برای هر کدام تقریباً چند دوره لازم بود؟
یک ترم؟
دو ترم؟
بستگی داشت؛ دانشجویی که میآمد نوشتن خط فارسی را یاد بگیرد خب حدوداً سه چهار ماهه خط را یاد میگرفت و به راحتی میخواند، اما دانشجویی که هیچ ذهنیتی نسبت به خط فارسی نداشت و روز اول خط فارسی را میخواست از چپ مثل خطوط لاتین بخواند، بیشتر طول میکشید.متصل نوشتن حروف فارسی و حروف همصدا نیز خودش ماجراها داشت.
*اینها بعداً کلاس خوشنویسی میآمدند؟
یا اول خوشنویسی میآمدند و بعد فارسی؟
نه کلاسهای خوشنویسی برای آشنایی با هنر خوشنویسی بود.
مرکب و لیقه و لوازم خوشنویسی از ایران سفارش داده بودیم.
یادم هست در کارگاه خوشنویسی، داشتم توضیح میدادم و شرکت کنندگان با دوات و قلم ور میرفتند حواسشان نبود دست و لباسشان سیاه شده بود.
دیدم آقایی ردیف جلو نشسته و با خط زیبایی دارد مینویسد: "فروغ صبح دانایی کتاب است".
پرسیدم: where are you from؟
گفت: ایران، مشهد.
همشهری در آمد.
گفت که در یک تابلوسازی کار میکرده و آنجا خط یاد گرفته.
درِ گوشم گفت البته متولد کابلم.
یکی هم میگفت من عاشق صدای قلم نی هستم.
خاطرهای از خطاطی دارم در یوگسلاوی که در مجله بخارا هم نوشتم.
آقایی بود که نه خواندن فارسی بلد بود و نه نوشتن.
اما شکسته نستعلیق را از روی تابلوها بسیار زیبا تقلید میکرد.
الگو را دقیق تماشا و به تدریج نقاشی میکرد.
دو سالی که با هم ارتباط داشتیم، کمکم حروف فارسی را یاد گرفت.
* خوشنویسی نزدیکترین همسایگی را با ادبیات دارد، خیلی عجیب است کسی نتواند بخواند ولی بنویسید.
بله.
میگفت - به صربی خیلی شیرین سخن بود - وقتی خط شکسته را میبینم قلبم شروع به تپش میکند، سرم دوار میرود.
میتوانم از خط با حافظهام عکس بگیرم.
حالت روحی ویژهای داشت یک نوع تجربۀ خاص.
پرسیدم نسبت به خوشنویسی انگلیسی هم این حس را داری؟
میگفت نه ندارم.
* بعد از بلاغت تصویر چه کتابی نوشتید؟
پیش از کتاب بلاغت تصویر دو کتاب درباره ادبیات صربستان نوشتم: یکی حماسههای صربی است.
داستانهای حماسی را با شاگردان میخواندیم و به فارسی ترجمه میکردیم.
یکی هم تاریخ ادبیات صربستان.
هر دو کتاب در سال ۱۳۸۳ با سرمایه سفارت صربستان در تهران منتشر شد.
همزمان با کتاب بلاغت تصویر کتابی نوشتم به نام آئین نگارش مقاله علمی پژوهشی.
قصه این کتاب جالب است؛ آن زمان خانم من دانشجو بود، داشت تحصیلات تکمیلی میخواند.
یک درس روش تحقیق داشتند، از من میپرسید این موضوع چیه؟
اون یکی چطور؟
این را چطور باید بنویسیم؟
همان زمان یک درس روش تحقیق داشتم، جزوهای که برای دانشجویان تنظیم کرده بودم به همسرم نشان میدادم و میگفتم: ما این مطلب را اینطور بحث میکنیم و آن دیگری را این طور.
میگفت نه استاد ما چیز دیگری گفته!
خلاصه هر چه به منابع معتبر ارجاع میدادم قبول نمیکرد.
تا این که جزوه را مرتب کردم و دادم به ناشر.
حقیقتش این بود که بخشی از آن کتاب را به عنوان شیوه نامه مجله آماده کرده بودم چون سردبیر بودم و باید برای نویسندگان مقالات دستور العملی در روش ارجاع، تنظیم مطالب، انواع مقاله و ساختار هرکدام فراهم میکردم.
کتاب به زودی مورد اقبال قرار گرفت.
یک نسخه هم فرستادم برای استاد همسرم.
ایشان از کتاب خوشش آمده بود.
تا الان ۲۶ بار چاپ شده.
سال ۲۰۱۶ یکی از استادان ادبیات تاجیکستان این کتاب را به خط و گویش تاجیکی برگردانده است.
*از کتابهای دیگرتان هم صحبت کنیم!
کتاب سبک شناسی در سال ۱۳۹۰ منتشر شد.
یک مجموعه برای آشنایی با روشها و نظریههای جهانی سبکشناسی است و بخش دوم آن سبک شناسی عملی است.
برندۀ جایزۀ کتاب فصل و برگزیدۀ تشویقی جایزۀ جلال آل احمد شد.
کتاب صد سال عشق مجازی یک پژوهش در شعر فارسی قرن دهم یا مکتب وقوع فارسی است.
سال ۱۳۹۵ منتشر شد و نشان دهخدا و جایزۀ جشنوارۀ بین المللی فجر را دریافت کرد.
کتاب درآمدی بر ادبیات شناسی را سال ۱۴۰۰ منتشر کردم راهنمای أصول آموزش و پژوهش در ادبیات فارسی است.
کتاب دیگری که برایش ارزش ویژه قائلم نامش صور خیال متعالیه است.
خوانش تطبیقی شعر صائب تبریز و حکمت متعالیه ملاصدرا.
در این کتاب همسویی شعر فارسی و حکمت ایرانی در مسألۀ وجودگرایی را نشان داده ام.
بر خلاف روایت رایج که شعر عصر صفوی را تهی از اندیشه و حکمت قلمداد کرده است، این کتاب نشان میدهد که شعر فارسی در این دوره نیز همچنان بار حکمت ایرانی را بر دوش میکشد.
آخرین کتابم ایرانیان و رؤیای قرآن پارسی است که چند ماه پیش به بازار آمد.
بنیاد این کتاب بر یک گزارش تاریخی در بارۀ تلاشهای ایرانیان برای دستیابی به یک ابرمتن شبه مقدس نهاده شده است.
و زادمان و زیستمان و سرشت صوری و معنایی سه ابرمتن فارسی (شاهنامه، مثنوی، دیوان حافظ) را بررسیده و کوشیده امکان و امتناع ظهور متن مقدس در زبان فارسی را واکاوی کند.
ادامه دارد ...