خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

سه شنبه، 16 بهمن 1403
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

کلنجار همیشگی حاج‌علی با خلخالی!

مشرق | یادداشت | سه شنبه، 16 بهمن 1403 - 07:00
خلخالی هم کم تهمت نزد به تو. بالای منبر گفت فرش قاچاق می‌کنی.... ماجراهای تو و خلخالی بماند به وقتش... چند روز بعد کاغذ را برگرداندی به خلخالی. با دیانتت آمده بودی سراغ سیاست.
فيضيه،خلخالي،كتك،شاه،وسط،گود،تهمت،كمونيستي،سرخ،بالاي،دستگاه، ...

گروه جهاد و مقاومت مشرق – کتاب «به عشق خمینی» را امیرحسین انبارداران از زمانه، زندگی و یک عمر تلاش انقلابی حاج علی آقامحمدی نوشته است.
این کتاب را انتشارات شهید کاظمی به تازگی منتشر کرده و حمید حسام (نویسنده نام‌آشنای دفاع مقدس) بران مقدمه‌ای افزوده است.
در ایام‌الله دهه‌فجر، فرصت خوبی دست داد تا بخشی از این کتاب را با هم مرور کنیم.
مزه تقوای آقای سید اسدالله مدنی خیلی خوب هنوز در جان تو و شجاع‌فرد هست.
...دلش گفته بود کسانی می‌آیند دیدنش.
وقتی رسیدید خانه محل تبعیدش در ممسنی گفت منتظرتان بوده.
خدا به دلش انداخته بود.
عجب ماجراهای قشنگ و عبرت‌آموزی دارد این چاپها و تکثیرها و سکانداری‌ات در دستگاه پلی کپی انقلاب و بعدها دستگاه استنسیل و ملزومات گسترده‌اش.
سال ۱۳۵۴ بود انگار.
برخی طلبه‌ها درهای فیضیه به طرف رودخانه را در اعتراض به شاه بستند.
بالای فیضیه هم بیرق‌های سرخ آویختند؛ که یعنی ایستاده‌اند برابر رژیم.
پرچم‌های سرخ این شایعه را انداخت سر زبان‌ها که طلبه‌های فیضیه وابستگی‌های کمونیستی دارند.
آن دسته از طلبه‌ها که متوجه شدند ناشیگری کرده‌اند، درهای فیضیه را گشودند و پرچم‌های سرخ را آوردند پایین.
حکومت از همین ناشیگری چند طلبه نهایت بهره را برد و به بهانه کمونیستی بودن حرکتشانریال گرفتشان به کتک.
افراد بدنام و لات را هم آوردند برای کتک زدن طلبه‌ها.
کنار رودخانه روبه‌روی فیضیه ایستاده بودی به تماشای وقایع و دلت می‌سوخت برای خامی‌ ‌طلبه‌ها و کتک خوردنشان.
مأموران شاه یک تونل انسانی درست کردند و طلبه از فیضیه تا اتوبوس از میان این تونل رد می‌شد و کتک می‌خورد.
مشابه چنین صحنه‌ای را بعدها در فیلم‌هایی دیدی که تلویزیون از آزار و اذیت رزمندگان ایرانی اسیر دست صدام در عراق نشان می‌داد.
سربازان شاه، طلبه‌ها را مفصل کتک می‌زدند و سپس می‌انداختندشان داخل اتوبوس به مقصد نامعلوم؛ شاید هم سربازی اجباری.
چند روز بعد از ماجرا، شیخ صادق خلخالی آمد سراغت.
خبر داشت فرمان دستگاه پلی کپی انقلاب در دست تو است.
خودت گفته بودی به سر حلقه‌های مبارزه؛ یکیشان هم او.
شیخی تند و انقلابی بود و محل رجوع برخی نیروهای مبارز.
خودت هم گاهی سراغش رفته بودی در مسیر مبارزه.
هنوز خیلی مانده بود تا پای حکومت با قوت بیاید وسط و خلخالی خلخالی بشود و تیمسار ناجی (سرلشکر رضا ناجی ۵ خرداد ۱۳۰۲ - ۲۶ بهمن ۱۳۵۷ فرماندار نظامی‌اصفهان در روزهای انقلاب که در کشتار انقلابیون اصفهان دخیل بود) و چند تن از سران جلاد طاغوت را شبانه و بالای بام مدرسه‌ای در تهران تیرباران کند.
آمد سراغت کاغذی داد دستت.
مثل شخصیتش حاکمانه گفت: «علی!
دو هزار برگ از این اعلامیه را برایم چاپ کن.» کاغذش را گرفتی خواندی.
نوشته خودش بود.
نوشته‌ها به خودش شبیه بود.
تاخته بود به رژیم.
از هر وسیله‌ای استفاده کرده بود.
برای ضربه به شاه نوشته بود: «شاه زنان فاحشه بزک کرده و چاق سرخاب سفیداب مالیده با دامن کوتاه را آورده داخل فیضیه که طلبه‌ها را اغفال کند.»
مثلاً خواسته بود تهمت کمونیستی بودن طلبه‌ها را این طور جواب بدهد.
مطمئن بودی چنین اعلامیه‌ای به خط هیچ یک از مراجع نیست.
مطمئن بودی چنان زن‌هایی به فیضیه نیامده‌اند.
خودت جلوی فیضیه حضور داشتی و قضایا را به چشم دیده بودی.
وسط گود بودی.
وسط گود هستی هنوز...
همین وسط گود بودنت به مذاق برخی کج فکرها خوش نمی‌آید که تهمت می‌زنند پدرخوانده قم هستی.
خلخالی هم کم تهمت نزد به تو.
بالای منبر گفت فرش قاچاق می‌کنی....
ماجراهای تو و خلخالی بماند به وقتش...
چند روز بعد کاغذ را برگرداندی به خلخالی.
با دیانتت آمده بودی سراغ سیاست.
اعتقاد داشتی هدف وسیله را توجیه نمی‌کند.
گفتی «مصلحت نیست این را چاپ کنیم؛ هم قصه‌اش دروغ است و هم باعث بدنامی‌ ‌فیضیه و طلبه‌ها خواهد شد.»
خلخالی تند شد مثل همیشه گفت: «حرفت درست نیست.
تو عقلت می‌رسد یا من ؟!
مسئولیت این نوشته با من است، تو فقط چاپش کن.» خیلی کلنجار رفتی با او.
کار همیشگی‌ات بود کلنجار رفتن با خلخالی...