سیاستمداران در برجهای عاج از ثبات و پیشرفت میگویند اما مردم در کف خیابان با تورم دستوپنجه نرم میکنند
روزنامه اعتماد نوشت: سياستمداران در برجهاي عاج خود از ثبات و پيشرفت سخن ميگويند، در حالي كه مردم در كف خيابان با تورم لجامگسيخته و اميدهاي رنگباخته دست و پنجه نرم ميكنند.

کد خبر: 701318 | ۱۴۰۳/۱۲/۰۷ ۰۹:۵۰:۰۰
«دو جهان یک جامعه» عنوان یادداشت روزنامه اعتماد به قلم قادر باستانی تبریزی است که در آن آمده؛ شکاف میان جامعه و مسوولان به یکی از معضلات اساسی اجتماعی بدل شده است.
در آغاز انقلاب، تعامل میان مردم و مسوولان کشور، یک ارتباط واقعی، زنده و دوطرفه بود که بر پایه درک متقابل و عزم مشترک برای ساختن آیندهای بهتر شکل گرفته بود؛ اما امروز جای خود را به نوعی «دوجهانی شدن» داده است.
مردم از مشکلات معیشتی و تنگناهای اقتصادی و آشفتگیهای اجتماعی میگویند، در حالی که برخی مسوولان با ادبیاتی متفاوت و گاه بیارتباط با مشکلات روزمره جامعه، روایت دیگری ارائه میدهند و پاسخها، نه راهکار عملی که غالبا پیچاندن واقعیت است.
نتیجه این وضعیت، شکافی است که اگر برای آن چارهای اندیشیده نشود، به زوال همبستگی اجتماعی میانجامد.
با این حال باید اذعان کرد این شکاف شاید فرصتی باشد تا دیالوگ جدیدی شکل بگیرد که مبتنی بر شفافیت، همدلی و همکاری مشترک پیش برود.
سیاستمداران در برجهای عاج خود از ثبات و پیشرفت سخن میگویند، در حالی که مردم در کف خیابان با تورم لجامگسیخته و امیدهای رنگباخته دست و پنجه نرم میکنند.
این وضعیت، یکشبه پدید نیامده است.
تاریخ گواهی میدهد که شکاف میان مردم و مدیران کشور، محصول فرآیندی تدریجی است که از سالهای نخست انقلاب کلید خورد.
عاملان این فاصله، تنها سیاستگذاران امروز نیستند، بلکه جریانهایی درگذشته بذرهای آن را کاشتهاند.
مجاهدین خلق که تاب پیوند عمیق مردم و مسوولان را نداشتند، با ترورها و حذف فیزیکی شخصیتهای کلیدی، آغازگر روندی شدند که امنیت را به اولویت اول حاکمیت تبدیل کرد.
آنان با ایجاد وحشت، موجب شدند که لایههای مدیریتی به جای نزدیکی بیشتر به مردم، در لایههای حفاظتی و امنیتی فرو بروند.
با گذشت زمان، این حفاظت از یک نیاز امنیتی به نوعی سبک زندگی برای مسوولان تبدیل شد؛ فاصلهای که ابتدا یک ضرورت امنیتی بود و کمکم به شکاف اجتماعی و مدیریتی بدل شد.
ابن خلدون، متفکر برجسته تاریخ در تحلیل زوال حکومتها از مفهومی به نام «عصبیت» سخن میگوید؛ همان نیروی پیونددهندهای که یک جامعه را منسجم نگه میدارد.
انقلاب اسلامی، با تکیه بر همین مفهوم شکل گرفت؛ اتحاد میان مردم و رهبران، احساس مسوولیت مشترک و هدفی والا که همه را گردهم آورد.
اما امروز آیا هنوز این عصبیت وجود دارد؟!
دنیای مردم، دنیایی پُر از دغدغههای معیشتی و آرزوهای به تعویق افتاده است، در حالی که دنیای سیاستمداران، مجموعهای از مراسمها، تشریفات، جلسات، بیانیهها و آمارهای رسمی است که کمتر نسبتی با واقعیت کوچه و بازار دارد.
نتیجه این شکاف، انفعال اجتماعی و بیاعتمادی سیاسی است.
وقتی مدیران مردم را نمیفهمند و مردم، سخنان مدیران را باور ندارند، جامعه به سوی نوعی گسست درونی حرکت میکند.
تجربه جوامع نشان داده است که در چنین شرایطی، اگر به موقع و با دقت کافی اقدام نشود، بحرانهای بزرگ از دل کوچکترین جرقهها زاده میشوند.
خشمهای فروخورده، میتواند روزی به توفانی تبدیل شود که قادر به تخریب بنیانهای جامعه باشد.
اگر این روند اصلاح نشود و بیتوجهی ادامه یابد، جامعه با تنشهایی غیرقابل پیشبینی مواجه میشود و بر ثبات و همبستگی آن آسیب جدی وارد میکند.
اما راه درست چیست؟
پاسخ ساده اما دشوار است: بازگشت به جامعه.
مدیران باید از پشت درهای بسته بیرون بیایند، فاصلههای خود را با مردم کم کنند و به جای تکرار کلیشههای بیاثر، واقعیتها را ببینند و بپذیرند.
مدیران، به جای اتکا به گزارشهای صوری و جداول آماری، باید میان مردم بروند، زندگی واقعی آنان را لمس کنند و دردهایشان را از نزدیک بشنوند.
شفافیت، صداقت و مسوولیتپذیری باید جایگزین بیانیههای تبلیغاتی و وعدههای بیسرانجام شود.
عصبیت اجتماعی، چیزی نیست که بتوان آن را با فرمانهای اداری احیا کرد.
این پیوند، نیازمند تغییر در رفتارهای مدیریتی، اصلاح در سیاستهای ارتباطی و مهمتر از همه، پذیرش این واقعیت است که مردم، نه مخاطب منفعل بلکه بازیگران اصلی این جامعه هستند.
اگر مدیران به جای سخنرانیهای یکطرفه، به گفتوگو بازگردند و به جای نمایش قدرت، به همدلی با مردم بپردازند، آنگاه میتوان امید داشت که دوباره از دل این منولوگهای جدا افتاده دوجهانی، یک دیالوگ واقعی شکل بگیرد.
از سوی دیگر، جامعه نیز نقش مهمی در این فرآیند دارد.
گفتوگو نباید تنها یک مطالبه باشد، بلکه باید به یک فرهنگ تبدیل شود.
مشارکت فعال در تصمیمگیریها، مطالبهگری منطقی و مسوولانه، و حمایت از سیاستهای درست، مسیر اصلاح را تسریع میکند.
رسانهها در این میان نقش حیاتی و کلیدی دارند.
به جای اینکه به دامن زدن به دوقطبیهای بیحاصل و غیرسازنده پرداخته و فضای جامعه را بیشتر از پیش دوقطبی کنند، باید به عنوان پل ارتباطی میان مردم و مسوولان عمل کنند و بستری مناسب برای گفتوگوی واقعی و موثر فراهم سازند.
رسانهها قادرند با انتخاب دقیق محتوای خود، فضایی را ایجاد کنند که در آن مسوولان و مردم، فرصت تبادل نظر و یافتن راهحلهای مشترک را پیدا کنند، اما اکنون رسانههای فرادولتی مخصوصا رسانه ملی، در جهان دیگری سیر میکنند و به جای بسط همگرایی، لابد مشغول تهییج و حفظ روحیه اقلیت وفادارشان هستند.
سالهاست که عباس عبدی، تحلیلگر دلسوز و دردآشنا، بارها بر اهمیت اصلاحات در رسانهها تأکید کرده و گفته است که اگر سیستم قصد اصلاح داشته باشد، اولین نشانهاش اصلاح در صداوسیماست.
این بیان عبدی هم نشانهای از دغدغههای او برای بهبود وضعیت رسانهای کشور است و هم اشارهای به این واقعیت دارد که رسانهها، به ویژه صداوسیما، باید نقش موثری در ترسیم مسیر اصلاحات و رسیدن به جامعهای همافزا و همدل ایفا کنند.
زمانی که رسانههای مستقل و حرفهای، میداندار فضای عمومی کشور شوند، به جای برجستهسازی اختلافات و گسترش دوقطبیها، بر شفافیت، حقیقت و نزدیکی میان مسوولان و مردم تمرکز میکنند، آنگاه همه شاهد تحولی مثبت در تعاملات اجتماعی و سیاسی خواهیم بود و البته که چنین فضایی باعث کاهش تنشها و ایجاد امیدهای نوین برای حل مشکلات موجود خواهد شد.
با تمام این چالشها، آینده را میتوان روشنتر ساخت.
دوجهان، یک جامعه، زیبنده ایران ما نیست.
بازگشت به جامعه، مسیری است که میتواند مام میهن را به آیندهای پایدار و امیدوار هدایت کند.