پدر معنوی حزبالله که بود؟/ آیا حزبالله مخالفین داخلی خودش را ترور میکرد؟/ ماجرای گروگانگیری غربیها در بیروت توسط گروههای مستقل از حزبالله
این عملیاتها نه کار اجنه بوده نه کار حزبالله. در کشور نه خبری از امنیت بود نه خبری از نهادهای امنیتی. تعدادی جوان اگر کمی تجربه داشتند، با امکانات ساده میتوانستند حتی کارهای بیشتر از این بکنند.

سرویس جهان مشرق – آنچه در پی میآید بخش دیگری از سلسله روایت سید حسن نصرالله از تاریخ حزبالله است که در آنها، مقاطع مهمی از تاریخ مقاومت (از تشکیل حزب تا آزادی جنوب لبنان) بازخوانی میشود.
این روایتها در گفتگوهای تفصیلی سید حسن نصرالله با غسان بن جدو بیان شده است.
گفتگوها در سالهای ۲۰۰۲ و ۲۰۰۳ ضبط شد و قرار بود ضبط آنها ادامه پیدا کند ولی حوادث پرشتاب منطقه مانع ادامۀ آن گردید.
گفتگوها در بایگانی باقی ماند تا آنکه در چهلمین سالگرد تأسیس حزبالله، به عنوان بخشی از سلسله برنامههای «چهل سال، و همچنان ...» (اربعون و بعد ...) طی پنج قسمت در سال ۲۰۲۲ از شبکۀ المیادین پخش شد.
قسمت چهارم
*اسم سید محمد حسین فضل الله (رحمه الله) دررسانههای عربی به عنوان پدر معنوی حزبالله مطرح میشد.
این حرف واقعیت داشت؟
- از زمانی که این توصیفات دربارۀ جناب آیتالله سید [محمد حسین فضلالله] مطرح شد خود ایشان اولین کسی بود که پیشقدم شد و این موضوع را نفی کرد و گفت نه من چنین وصفی ندارم.
ولی هیچ کس در دنیا نخواست حرف ایشان را باور کند!
یعنی مشکل، نه مشکل جناب سید بود نه مشکل حزبالله.
در آن زمان [در جلسات داخلی حزبالله] به این توافق رسیدیم [که چیزی در این خصوص نگوییم] چون اگر حزبالله میخواست در آن روزها بیانیۀ تکذیب صادر کند، شاید از آن توهین به شخص جناب سید برداشت میشد لذا حزبالله چیزی در این خصوص نمیگفت.
در عین حال وقتی حزبالله از رهبر و امامش حرف میزد از امام خمینی نام میبرد.
در فکر و سیاست و در شعارها و در سخنرانیها [همواره اینطور بود].
این را از همان روزهای اول کاملا میشد فهمید.
ردیف جلو از چپ: آیتالله سید محمد حسین فضلالله، سید عباس الموسوی، سید حسن نصرالله و ابومهدی المهندس
ما حتی همین الان [که سالها از وفات امام خمینی گذشته] هم در شعارهای تکبیری که میدهیم بعد از اینکه میگوییم الله اکبر الله اکبر، بعدش میگوییم «الله واحد، خمینی قائد» [خدا یگانه، خمینی رهبر].
از سال ۱۹۸۲ [که حزبالله تشکیل شد] این شعار را میدهیم.
این که آشکار است.
حزبالله صبح و شب و در شعارهایش [میگفت و] میگوید که رهبر من و امام من امام خمینی است.
لذا نیازی نبود که بیانیۀ تکذیب صادر کند و بگوید رهبر و مرشد ما، حضرت آیتالله سید محمد حسین فضل الله یا آیتالله سید فلانی یا آیتالله شیخ بهمانی نیست.
این که واضح بود.
نیازی به تکذیب نداشت.
جناب سید [به واسطۀ تواضع]، خودش این موضوع را تکذیب میکرد ولی رسانهها نمیخواستند باور کنند و همچنان میگفتند نه، او پدر معنوی حزبالله و رهبر واقعی حزبالله است!
واقعا هم اینطور نبود.
از همان اول، ماهیت فعالیتهای جناب سید، چه قبل از ۱۹۸۲ [و اشغال جنوب لبنان] و چه بعد از ۱۹۸۲، آشکار بود: فعالیتهای فکری و فرهنگی و بسیجکننده [و انگیزهبخش].
سخنرانی میکرد، افراد را تربیت میکرد، درس میگفت.
این عملا عرصۀ فعالیتهای ایشان بود.
حتی در اوایل فعالیتهای سازمانی [حزبالله]، از جملۀ شخصیتهایی که با آنها تماس گرفته شد تا کار مشترک انجام دهیم جناب آیتالله سید محمد حسین فضلالله بود.
جناب آیتالله شیخ [محمد مهدی] شمسالدین هم بود.
با هر دوی این شخصیتها [که بزرگترین علمای شیعۀ لبنان در آن روز بودند] تماس گرفته شد و گفته شد که امکان فعالیت دستهجمعی وجود دارد و بیایید یک تشکیلات جدید به این شکل درست کنیم.
طبعا تمام آنهایی که حزبالله را تأسیس کردند، از نظر سن و نسل [از این دو شخصیت] پایینتر بودند یعنی به [برتری علمی و عملی و سنی و جایگاهیِ] حضرت آیتالله سید محمد حسین فضلالله و حضرت آیتالله شیخ محمد مهدی شمسالدین (رحمة الله علیه) اذعان داشتند.
امام موسی صدر هم که در آن زمان ربوده شده بود.
[تمام فعالان موسس حزب الله] به مقدم بودن [سنی و علمی] آنها و جلالت قدر آنها و افضل بودن آنها و اینکه آنها بودند که بسیاری از این نسلهای حاضر در صحنۀ اسلامگرایی لبنان را تربیت کردند اذعان داشتند.
جناب سید گفت من در چارچوب سازمانی نمیتوانم فعالیت کنم.
من راه و روش خودم را دارم.
من یک روحانی مستقل هستم.
البته حاضرم از این خط و این راه حمایت و پشتیبانی کنم چون به آن اعتقاد دارم، ولی از جایگاه خودم.
نمیتوانم بیایم داخل چارچوب یک ساختار و ذیل رهبری جمعی و سازمان و حزب و تشکیلات و اینها.
جناب آیتالله شیخ شمسالدین هم که معاون رئیس مجلس اعلای اسلامی شیعی [لبنان] بود گفت من معاون این مجلسم و من هم نمیتوانم در یک ساختار سازمانی خاص باشم چون جایگاه من بر من واجب میکند که [به عنوانی رئیسِ عملی مجلس اعلای شیعه در غیاب امام موسی صدر، مثل پدر] نگاهم به همه [شیعیان، یکسان] باشد.
آیتالله شیخ محمد مهدی شمسالدین در کنار امام موسی صدر
لذا برادران رفتند و از بین افراد فعال همان نسلِ [خودشان، که جوانهای حدود بیست تا سی ساله بودند] رهبری جمعی [حزبالله] را تشکیل دادند.
البته [با این دو بزرگوار] در تماس مستمر بودیم، مشورت میکردیم.
اصرار داشتیم از حکمت و نظرات همۀ بزرگانمان که در صحنۀ لبنان حضور داشتند استفاده ببریم.
این ماهیت رابطهای بود که وجود داشت.
*جناب سید، چیزی که در دهۀ ۱۹۸۰ [در عملکرد] حزبالله واضح است این است که مطلقا در جنگ داخلی لبنان [که آن روزها با شدت جریان داشت و همۀ گروهها در آن دخیل بودند] دخالت نکرد.
ولی در عین حال میگویند که حزبالله دست به ترورهای متقابل [با بعضی از گروههای لبنانی] زد و حتی یک وقتی جناح چپ، مشخصا حزب کمونیست لبنان، اسم شما را گذاشت «نیروهای تاریکی» و متهمتان کرد که شاید به عنوان یک حزب در جنگ داخلی دخالت نکرده باشید ولی حزبتان در ترور برخی از سران سیاسی و فکری [جناح غیراسلامگرا]، مثلا هادی عامر و حسین مروة و دیگران، دخالت داشته.
نظرتان چیست؟
-با صراحت و وضوح و جرئت تمام میگویم: این یک تهمت ظالمانه به حزبالله است.
حزب الله در هیچ کدام از این عملیاتها و این رفتارها دخالتی نداشت.
نه اصلا به این کارها اعتقاد داشت نه مطلقا این کارها را قبول داشت.
حتی کسانی که حزبالله را متهم میکنند هم دارند حدس و گمانشان را مطرح میکنند.
هیچ دلیلی ندارند.
خب بیایند بگویند فلانی [از اعضای حزبالله] دستگیر شده و اعتراف کرده که عملیات ترور را اجرا کرده؛ بیایند یک دلیل حسّی بیاورند، یک دلیل ملموس بیاورند.
ابدا [چنین دلایلی ندارند].
اینها همان موقع هم ما را متهم کردند و [به ما] گفتند «نیروهای تاریکی».
ما [همان موقع هم این تهمتها را] رد کردیم.
قاطعانه هم رد کردیم.
پرچم حزب کمونیست لبنان
بله البته میدانی که بعضی از نیروهای چپگرا در لبنان با بعضی از سازمانهای اسلامگرای لبنان نبرد نظامی و درگیری حادی داشتند.
ولی ما (یعنی حزب الله) در این درگیری طرف [و دخیل] نبودیم.
از این گذشته بین خود احزاب چپگرا هم درگیری وجود داشت.
بین احزاب چپگرا و امل درگیری بود؛ بین احزاب چپگرا و احزاب راستگرا درگیری بود.
بعضی از دستگاههای امنیتی لبنان هم فعالیت داشتند که برخی نیروها و برخی سازمانها را تضعیف کنند.
عرصۀ [امنیتی] لبنان هم که بی در و پیکر بود.
پنج نفر ده نفر اگر دور هم جمع میشدند میتوانستند دو تا خانه کرایه کنند و چندتایی ماشین و کمی سلاح بخرند، بعد هم کسی که میخواستند را بدزدند و بکشند.
این که دیگر سازمان و تشکیلات و آموزش [نظامی-امنیتی] نمیخواست!
لبنان، خصوصا در دهۀ ۱۹۸۰، برای همهکاری باز [و بی در و پیکر] بود.
خب، شما از کجا میگویید کار ما (یعنی حزبالله) بوده است؟
نه فقط ما یعنی رهبران حزبالله، حتی بخشها و ساختارهای داخل حزب هم کلا هیچ ارتباطی با این قضایا نداشتند.
*در دورۀ ۱۹۸۰، چند موضوع بود که حزبالله را متهم میکردند و هنوز هم متهمش میکنند.
الان گفتید از کجا میتوانید ثابت کنید که ما پشت این ترورها بودهایم.[ولی فقط این اتهام نبود.
چیزهای دیگری هم بود.
مثلا] شما را متهم میکردند که همان «نیروهای تاریکی» هستید که پشت قتل [شخصیتهای سیاسی رقیب] قرار دارید؛ میگفتند هواپیماربایی کردهاید، میگفتند [خارجیهای حاضر در لبنان، خصوصا شخصیتهای امنیتی غربی] را گروگان گرفتهاید.
با این وجود، حتی یک دلیل هم [برای اثبات این اتهامات] وجود ندارد.
بنابراین [با چیزهایی که] تا این لحظه [میدانیم] یکی از این دو حالت است: یا شماها پشت همۀ این اتفاقات بودهاید و توانایی امنیتی به شدت بالایی دارید.
-[با خنده] تو هم میگویی کار ما بوده؟
*نه.
من دارم سوال میپرسم.
یا واقعا کار شما بوده و توانایی امنیتی خارقالعادهای دارید که بعد از این همه سال نتوانستهاند حتی یک نفر [از نیروهای شما] را پیدا کنند و ثابت شود که پشت این کارها بوده (مخصوصا هم در موضوع گروگانگیری [غربیها در لبنان]).
یا اینکه نه، این کارها کار کسان دیگری بوده و شاید بشود از شما بشنویم: به نظر شما اینها چه کسانی بودهاند؟
دستههای پراکندهای بودند که صرفا به ارادۀ خودشان دست به این کارها میزدند یا اینکه طرفهای اطلاعاتی بودند؟
-دو تا موضوع را از هم جدا کنیم: در موضوع داخلی که مربوط میشد به ترور برخی شخصیتها مثلا سران احزاب چپگرا؛ این یک موضوع داخلی بود.
من [به صراحت] میگویم نه حزبالله نه تشکیلاتی در داخل حزبالله نه سازمانهای وابسته به حزبالله، ارتباطی با این قبیل کارها نداشتند.
اصلا کسی [در بین ما] به این [جوز چیزها] فکر هم نمیکرد.
یعنی من نه فقط میگویم این کار کار ما نبوده، بلکه میگویم دست زدن به این قبیل کارها حتی به ذهن حزبالله یا کسی در حزبالله خطور نکرده است.
اصلا این حزباللهی که فکر و ذکرش مواجهه با اسرائیل بود و از روز اول بر اساس این سطح از مقاومت و نبرد برنامهریزی شده بود طرز فکرش اینطور نیست.
بله، ابهامی که برای بعضی از احزاب چپگرا به وجود آمد [از اینجا ناشی میشد] که [همانطور که گفتم] با بعضی از سازمانهای اسلامگرا در لبنان مشکل [و درگیری مسلحانه] داشتند و خب طبعا بین این سازمانهای اسلامگرا با ما دوستی وجود داشت.
این سازمانها با این ترورها ارتباطی داشتند یا نداشتند، من نمیدانم.
یعنی ما حتی در همین حد هم به این موضوع نمیپرداختیم که برویم دربارهاش تحقیق کنیم.
نه امکاناتش را داشتیم نه وقتش را که به این جزئیات در عرصۀ [جنگ] داخلی لبنان مشغول شویم.
پروندۀ دوم [که نباید با این موضوع خلط شود] پروندۀ دیگری است: ماجرای گروگانهای [غربی در لبنان]، عملیات [انفجار در مقر نیروهای تفنگدار آمریکایی در بیروت موسوم به] «مارینز»، عملیات [انفجار در مقر نیروهای نظامی] فرانسوی [در لبنان]، عملیات انفجار سفارتخانۀ آمریکا و بعضی از هواپیمارباییها است (نه همۀ هواپیمارباییها چون بعضیها [غیر از اسلامگراها] از اینجا هواپیماربایی کردند و شناختهشده هم هستند).
این پرونده [یعنی پروندۀ عملیاتهای امنیتی علیه غربیها در لبنان] پروندۀ دیگری است.
در خصوص این پرونده، حقیقت آن است که در دهۀ ۱۹۸۰ در میدان، حزبالله حضور داشت و سازمان اصلی و بزرگ[ترین سازمان مقاومت] محسوب میشد و تعداد بسیار بالایی هم نیروی رسمی داشت؛ مقاومت علیه اشغالگران اسرائیلی را [به عنوان فکر اساسی] پذیرفته و مقاومت اسلامی تشکیل داده بود و داشت با اسرائیل میجنگید.
ولی در همان زمان [به جز حزبالله] چندین سازمان کوچک هم وجود داشتند.
فقط یک سازمان هم نبود.
چندین سازمان کوچک بودند.
مثلا، سازمان جهاد اسلامی لبنان (با سازمان جهاد اسلامی فلسطین یا جهاد اسلامی مصر اشتباه نشود) که در آن زمان [اسمش مطرح می شد] یک سازمان واقعی بود [و فقط یک نام پوششی برای حزبالله نبود].
اینکه بعضیها میگویند سازمان پوششی بود، سازمان «تلفنی» بود [که حزبالله عملیات را انجام میدهد ولی به روشی که در آن زمان رایج بود، برای پذیرش مسئولیت عملیات به دفتر نشریات یا شبکههای تلویزیونی زنگ بزنند وبگویند این عملیات کار سازمان جهاد اسلامی بوده]، یا میگویند سازمان «بیانیه دادن» بود [که فقط اسمش پای بیانیهها میآمد]، نه، صحیح نیست.
یک سازمان واقعی بود.
یعنی یک تشکیلات حقیقی کف میدان وجود داشت، کیفی، کوچک، با تعداد محدودی نیرو، به اسم سازمان جهاد اسلامی.
یک سازمان دیگر هم وجود داشت (آن هم با تعداد کمی نیرو که اعضایش هم کیفیت [رزمی و نوع تفکر] مشخصی داشتند) به اسم «سازمان عدالت انقلابی».
اینها سازمانهای واقعی بودند.
یا یک سازمان سومی هم کف میدان وجود داشت اسمش نمیدانم سازمان «مستعضفان زمین» بود چه بود نمیدانم.
یادم هست که دستکم سه یا چهار تشکیلاتِ واقعی وجود داشت که از یکدیگر هم مستقل بودند و با حزبالله هم ارتباط نداشتند (نه با تشکیلات حزبالله نه با رهبری حزبالله) و در نتیجه اگر حزبالله تصمیمی میگرفت و میرفت به یکی از این گروهها میگفت: «بچهها این کاری که دارید میکنید صحیح است، صحیح نیست، فلان کار را متوقف کنید، فلان کس را که ربودهاید و گروگان گرفتهاید آزادش کنید» به حرف حزبالله که گوش نمیدادند!
این سازمانها در آن برهه وجود داشتند.
آن جوانها (همگیشان هم جوان بودند) در آن دوره طرز فکر خاص و نظرات مخصوص خودشان را در خصوص حوادث داشتند.
مثلا، از همان سالهای اول حزبالله اعتقاد داشت که اینجا نیروهای اشغالگر اسرائیلی حضور دارند و من هم [فقط با همین] اشغالگران اسرائیلی میجنگم، من تمرکزم روی اسرائیلیها خواهد بود، سراغ جای دیگر نمیروم.
در حالی که این جوانها اعتقاد دیگری داشتند و میگفتند: «نه، آن کسانی که دارند از اسرائیلیها در این کشور پشتیبانی میکنند کیستند؟
آمریکاییها.
خب من چرا خودم را فقط مشغول اسرائیلیها کنم؟
بگذار آمریکاییها هم بابت حمایتشان از اشغالگری در لبنان هزینه بدهند.» و این، از موضوعاتی بود که دربارهاش بحث و جدل وجود داشت.
بنابراین، [جز حزبالله] سازمانهای واقعی اسلامگرا و میگویم [و تأکید میکنم] جهادی [دیگری هم] وجود داشت.
این افراد مجاهد بودند، کارهای خوبی کردند و در کنار آن، کارهایی هم کردند که شاید حزبالله (از حیث نظری) با آن موافق باشد شاید نباشد.
ولی در هر حال این سازمانها وجود داشتند.
این سازمانها بودند که [علیه غربیها در لبنان] کارهای اینچنینی کردند.
البته نظرشان در ابتدا، ربایش افراد [غربی] و گروگانگیری نبود.
عملیات [نظامی] میکردند.
عملیات [انفجار مقر] تفنگداران دریایی آمریکایی (مارینز) را انجام دادند، عملیات [انفجار مقر نیروهای نظامی] فرانسوی را انجام دادند، عملیاتهای دیگری هم انجام دادند.
داستان ربایش و گروگانگیری، به عنوان «عکسالعمل» شروع شد.
عکسالعمل به دستگیری چند نفری از اعضای این گروهها.
چون این گروهها نگران بودند که این افراد اعدام شوند، دست به ربایش و گروگانگیری زدند تا حداقل جلوی اجرای حکم اعدام رفقایشان را که در جاهای مختلفی بازداشت شده بودند بگیرند.
مقر نیروهای متجاوز آمریکایی (مارینز) در بیروت پس از انفجار توسط نیروهای مقاومت
در این عملیات، ۲۴۱ نفر از متجاوزین آمریکایی که فعالیت مستقیمی علیه مقاومت داشتند، به هلاکت رسیدند.
اینطور نیست که حزب الله یک دستگاه امنیتی [بسیار قوی] داشته و [همه چیز را توانسته] مخفی نگه دارد و کسی چیزی پیدا نکرده است.
[پس کار حزبالله نبوده].
از طرف دیگر هم میشود پرسید خب پس چه کسی این کارها را انجام داده؟
این عملیاتها کار اجنه بوده؟!
نه.
[با خنده:] این عملیاتها نه کار اجنه بوده نه کار حزبالله!
دوباره تکرار میکنم این سازمانها واقعا وجود داشتند و حقیقی و مستقل بودند.
ممکن است کسی بپرسید آیا میشد در لبنان چنین کارهایی [را با گروههای به آن کوچکی] انجام داد؟
بله، انجام عملیاتهایی از این دست، حتی گرفتن گروگانهای اینچنینی [ممکن بود].
در کشور نه خبری از امنیت بود نه خبری از آرامش و صلح و ثبات [داخلی] بود نه خبری از حکومت بود نه خبری از دستگاههای امنیتی بود نه خبری از ارتش بود نه تسلطی [از طرف حاکمیت، بر اجزای کشور] وجود داشت.
ده پانزده تا جوان اگر کمی تجربه داشتند، کمی باهوش بودند، با امکانات ساده و ناچیز میتوانستند حتی کارهای بیشتر از این بکنند!
*شاید دلیل کسانی که شما را متهم میکنند این است که حامی ایرانیِ شما، پشت این مسائل بود چون در چندین مورد، گروگانها بعد از دخالت ایران آزاد شدند.
-حقیقت رابطه، اینطور نبود.
دست آخر، این گروهها همان کاری را میکردند که خودشان قبول داشتند.
وقتی دست به آن کارها میزدند ممکن بود ما برویم با آنها بحث کنیم ولی حرف ما را قبول نکنند.
ولی دخالت ایران هم به حل بعضی مشکلات کمک میکرد.
دخالت سوریها هم گاهی در حل بعضی مشکلات کمک میکرد.
ولی این تصویری که ارائه میشود که به محض اینکه ایرانیها دخالت میکردند و تماسی میگرفتند و صحبتی میکردند قضیه حل میشد، تصویر درستی نیست.
ایرانیهایی که برای حل مشکل گروگانها وارد میشدند باید کلی در تعامل [و بحث و استدلال] با این جوانها تلاش میکردند.
من خبر دارم که در بعضی موارد گاهی [بحثها] یک هفته و دو هفته و یک ماه و دو ماه و سه ماه طول میکشید و این بر و بچهها حرف ایرانیها را قبول نمیکردند.
ولی در نتیجۀ استمرار تلاش، گاهی وقتها نتایجی جزئی حاصل میشد.
گاهی هم اصلا نتیجهای به دست نمیآمد.
یعنی گاهی [از طرف ایران] از این بر و بچهها درخواست میشد فلان گروگان را آزاد کنند و آنها قبول نمیکردند.
و گروگان هم آزاد نمیشد.
گاهی بحثهای طولانی با آنها در میگرفت.
فقط در مواردی که قانع میشدند، گروگان آزاد میشد.
ویلیام باکلی (مدیر ایستگاه سازمان سی.آی.اِی در بیروت) در دوران اسارت به دست نیروهای مقاومت
باکلی مهمترین نیروی اطلاعاتی غربی بود که توسط نیروهای مقاومت به گروگان گرفته شد.
لذا این گروهها تحت [حمایت] جمهوری اسلامی ایران نبودند، تحت امر جمهوری اسلامی ایران هم نبودند.
ممکن است کسی فکر کند که «خب پس چه کسی حامیشان بود؟» من دارم دربارۀ ده پانزده تا جوان با یک تشکیلات کیفی و بسیار سرّی صحبت میکنم، آن هم در وضعیتی که کشور [از نظر امنیتی] بی در و پیکر بود.
چنین تشکیلاتی مگر چه احتیاجاتی داشتند؟
بودجۀ هنگفت لازم داشتند؟
چیز [خاصی] لازم نداشتند [که حامی خاصی بخواهند].
ادامه دارد ...
مترجم: وحید خضاب