روایتی خواندنی از بارسنگین تربیت برشانههای یک مادر - تسنیم
گاهی در جامعه امروز، فارغ از نگاه های سنتی و مدرن، بار مسئولیت فرزند آنقدر بر شانه های مادر خانواده سنگینی می کند که او تنهایی این بار سنگین را تاب نمی آورد و کانون خانواده از هم می پاشد، روایت زیر یکی از این دست روایت هاست.

گروه فرهنگی خبرگرازی تسنیم، طیبه مجردیان: مادری تجربهای شگفتانگیز است.
اما به دنیا آمدن فرزند برای یک زن مشتاق به نقشآفرینی در حوزه اجتماعی آغاز دوراهیهای متعددی است که مداماً او را در انتخاب میان آرامش فرزند و کنشهای اجتماعی به تعارض میکشد.
نتیجه این مسیر یا بازماندن از حضور اجتماعی است یا منجر به درنگهای فرسایشی سنگینی برای مدیریت جامع جوانب ماجرا میشود که بخش بزرگی از توان روحی و جسمی زنان را تهلیل میدهد.
ساختارهای موجود در حوزه اجتماعی از جمله تحصیل و اشتغال توجه کافی به مقتضیات مادری، بهویژه در دورانهای حساس فرزندآوری و تربیت فرزند، ندارند.
مسیر پیشرفت تحصیلی و شغلی نیز عمدتاً بدون کاهش یا برونسپاری نقشهای خانوادگی ممکن نیست؛ موضوعی که چالشی جدی در برقراری تعادل میان نقشهای زنان ایجاد میکند.
چگونگی برقراری تعادل میان نقشهای خانوادگی، رشد فردی و مسئولیتهای اجتماعی، صرف نظر از جنسیت، ایدئولوژی یا منطقه جغرافیایی، مسئلهای است که تمامی انسانها، بهویژه زنان، در هر فرهنگ و کشور و در هر مرحلهای از زندگی با آن روبهرو هستند و باید برای آن پاسخ درخوری داشته باشند.
اما یافتن پاسخ این سوال برای «زن تحصیلکرده مذهبی» با پیچیدگیها و دشواریهای بیشتری روبه رو است.
زنانی که به گفتمان انقلاب اسلامی پایبندند، از یک سو به ارزشمندی و اولویت نقشهای خانوادگی باور دارند و از سوی دیگر، خود را در قبال مسئولیتهای اجتماعی توانمند و موظف میبینند.
از سوی دیگر، ضرورت فرزندآوری، بهویژه در راستای مقابله با بحران پیری جمعیت که در سالهای اخیر مورد تأکید گفتمان انقلاب اسلامی قرار گرفته است، ایجاب میکند که سالهای بیشتری از زندگی زنان معطوف به رشد و تربیت فرزندان شود.
این مسئله، هرچند از منظر آینده جامعه ضروری است، اما در صورت نبود حمایتهای ساختاری و فرهنگی لازم، پیچیدگیهای بیشتری در مسیر ایجاد تعادل میان نقشها به وجود میآورد.
در مسأله فرزندآوری، برخی به پشتوانه اعتقادات دینی و اهمیت فرزندآوری در شرایط فعلی، مسیری با عنوان از خودگذشتگی و دست کشیدن از خواستههایشان را پیش میگیرند، از علایق و اهداف شخصی خود میگذرند و به تولد و پروراندن فرزندان بیشتر، گذار میکنند.
اما عدهای هم برخلاف تمایل درونیشان به تعداد فرزند بیشتر، به یک فرزند و نهایتاً دو فرزند اکتفا میکنند.
و با عذاب وجدانهای شدیدی که در قبال تنهایی فرزندشان دارند، ادامه تحصیل میدهند یا مشغول به کار میشوند.
بخش دیگری هم سبک زندگی «تنهایی» یا ازدواج در سنین بالا که میتواند بار تعهد کمتری را متوجه ایشان کند، به عنوان سبک زندگی جدید خود انتخاب میکنند.
شاید رایج ترین و فراگیرترین پاسخ به این مسئله در میان جامعه مذهبی، حذف نقشهای اجتماعی و بسندگی کردن به مادری و فرزندآوری بیشتر است؛ حال آنکه توصیه یکجانبه به فرزندآوری، بدون در نظر گرفتن چالشهای زنان در این مسیر، میتواند آسیبهای جدی به پیکره خانواده و تمامی اعضای آن وارد کند.
عدم شناخت صحیح زن امروز و نیازهای واقعی او سبب شده پاسخهای ارائه شده برای حل مشکل تعارض نقشی، هر یک به وجهی از نیازهای او بی توجه بوده و تک بعدی و ناکارآمد باشند؛ برخی از این راهکارها بر حذف کامل مسئولیت اجتماعی زنان تأکید دارند، درحالیکه برخی دیگر، با تأکید بر گرایشهای فمینیستی، بر حذف نقش مادری یا کاهش قابلتوجه بار مادری اصرار میورزند.
در این میان، زن تحصیلکرده مذهبی که پس از انقلاب اسلامی رشد کرده است، پدیدهای نوظهوری محسوب میشود که باید مختصات او را شناخت و راهکارهای کاربردی برای رفع نیازهای واقعیاش ارائه داد؛ زنی که نه مدل شرقی خانهنشینی را میپذیرد و نه مدل غربی بیاعتنایی به خانواده را.
این زن الگوی سومی با وجوهی از خود مواجه است که فکر میکند به درستی فهم نشده است.
احساس میکند فهم و درک مواجهه با او در محیط کار، محیط دانشگاهی و خانواده به صورت جامع و کامل وجود ندارد.
در چنین وضعیتی، تعارضات جدی برای او بوجود میآید و هر روز مشغلههای ذهنی و اضطراب او بیشتر میشود.
این ماجرا تماماً از ناحیه اجتماع بهبود نمییابد و کاستیهایش رفع و رجوع نمیشود بلکه بخش مهمی از آن هم ملزم به تغییرات در فرهنگ خانواده است.
زن الگوی سوم که دنیایش تا حد زیادی تغییر کرده و پیچیده شده است، در خانواده همسرش را میبیند که بعد از پدر شدن بدون هیچ تغییر محسوسی مسیر خود را ادامه میدهد اما تمام بار پروراندن فرزند و نگهداری از او را همچنان بر دوش خود میبیند.
او خواهان الگوی مشارکتیتر در فرزندپروری است.
اما احتمالاً دغدغههای معیشتی، ساعات طولانی اشتغال یا نابلدی، ناتوانی و ناآشنایی همسرش با اسلوب و جوانب گوناگون پرورش کودکان، چندان امکان مشارکت در فرزندپروری را به او نمیدهد حتی اگر متمایل به انجام آن هم باشد.
بسیاری از مردان همچنان به دلیل ته نشست برخی باورهای سنتی، متنوع شدن حوزههای مسئولیتی خود درباره فرزندان را احساس نمیکنند.
و این دست مسائل تعارضات میان آنها را در خانواده بالا میبرد و گاهی ماجرا چنان بغرنج میشود که بنیان خانواده از بین میرود.
داستان جدایی لیلا و چالشهای هویتی او در زندگی، بیارتباط با این مسئله نیست.
لیلا مصباح، متولد فروردین 1364، مادر سه فرزند به نامهای محمدمهدی (11 ساله)، امیرحسین (8 ساله) و امیرعباس (6 ساله) است.
او فارغالتحصیل رشته علوم کامپیوتر از دانشگاه صنعتی شریف بوده و هماکنون در مقطع کارشناسی ارشد مدیریت آموزشی در دانشگاه الزهرا تحصیل میکند.
خبرگزاری تسنیم در این مصاحبه پای صحبتهای این مادر سه فرزندی نشسته و داستان جدایی او و چالشهایش را از منظر هویتی روایت کرده است.
این روایت، نمونهای از دشواریهایی است که زن تحصیلکرده مذهبی در برقراری تعادل میان نقشهای خانوادگی، فردی و اجتماعی تجربه میکند.
داستان زندگی لیلا و جدایی او از همسرش، ضرورت توجه به زنان و حمایتهای ساختاری و فرهنگی از آنان در موضوع فرزندآوری را بیش از پیش گوشزد میکند.
تسنیم:خانم مصباح، به یاد دارم که حدود شش سال پیش به دیدار شما آمدم.
آن زمان مشغول انجام پژوهشی بودم که به نوعی دغدغه شخصیام نیز بود.
من یک فرزند داشتم و بسیار علاقهمند بودم فرزند دومم را به دنیا بیاورم، اما تردیدهایی داشتم که مانع از گرفتن تصمیم قطعی میشد.
برای من با توجه به شرایطی که داشتم مادری مساوی با خانهنشینی بود.
به همین دلیل تصمیم گرفتم به سراغ مادرانی بروم که سه فرزند دارند، تا ببینم آیا آنها دغدغهها و چالشهایی مشابه من نداشتند.
امیدوار بودم که از طریق شنیدن تجربیات آنها، بتوانم گرههای ذهنی خود را باز کنم.
به یاد دارم که به دیدار شما آمدم.
آن زمان تازه صاحب فرزند سوم خود شده بودید و روحیه بسیار خوبی داشتید.
با این حال، وقتی بعدها شنیدم که از همسرتان جدا شدهاید، بسیار متعجب شدم.
اولین سوالی که ذهنم را درگیر کرد، این بود که آیا فرزندان شما نقشی در این جدایی داشتند؟
عامل جدایی ما واقعاً بچهها نبودند.
من و همسرم اختلافهای شخصیتی خیلی زیادی داشتیم.
از نظر عقیدتی کاملاً مشابه و همراه هم بودیم، اما تفاوتهای شخصیتی، چالشهای زیادی برایمان ایجاد میکرد.
واقعاً در مسائل و موضوعات مختلف دیدگاههای خیلی متفاوتی داشتیم.
با بزرگتر شدن بچهها، این چالشها شدت گرفت.
وقتی وارد بحثهای جدی تربیت فرزند شدیم، تفاوتها بیشتر خودش را نشان داد و عمق مسائل بین ما آشکارتر شد.
حتی گاهی پیش از تصمیم به فرزندآوری، دچار تردید میشدم که آیا باید ادامه بدهم یا نه.
اما در نهایت انتخاب کردم که به زندگی ادامه دهم.
مسائل آنطور که انتظار داشتم پیش نرفت
تسنیم: خانم مصباح، لطفاً ما را به ابتدای مسیر تصمیمگیری خود برای فرزندآوری ببرید.
از تجربه زیسته خود در مسیر مادری بگویید؛ در این مسیر با چه چالشهایی روبهرو شدید که در نهایت به جدایی انجامید؟
دوست دارم بدانم آیا این دشواریها در فرزندپروری نقشی در تصمیم شما برای جدایی داشتند؟
در مورد فرزند اول، مهمترین نکتهای که میتوانم بگویم این است که آنچه تصور میکردیم با آنچه در واقعیت اتفاق افتاد، تفاوت زیادی داشت.
با دیدگاهی مثبت وارد مسیر مادری شدم، اما مسائل آنطور که انتظار داشتم پیش نرفت.
من مادر خودم را دیده بودم که توانسته بود امور مربوط به ما را در کنار شغل، کار و تحصیلش هماهنگ کند؛ با همین نگاه وارد فرآیند فرزندآوری شدم.
با این حال، از ابتدا بهطور جدی درباره تمامی ابعاد و جنبههای فرزندآوری صحبت نکردیم؛ شاید هم اساساً امکان انجام چنین کاری وجود نداشت.
تسنیم:با توجه به اینکه دانشجوی دانشگاه شریف بودید و طبیعتاً نگاه جدیتری به تحصیل و آینده شغلی خود داشتید، آیا در رابطه با ادامه مسیر علمی و حرفهای پس از فرزندآوری نگران نبودید؟
اینکه چگونه میان نقش مادری و ادامه تحصیل تعادل برقرار کنید؟
با خودتان نمیگفتید، اگر بچهدار سوم درسم چه میشود؟
نه، چون شاید برای من بدیهی بود و اصلاً فکر نمیکردم مشکلی پیش بیاید.
مثلاً استفاده از مهدکودک برایم کاملاً طبیعی به نظر میرسید و خیلی به عمق مسئله نرفته بودم و به چالشهای آن توجه نکرده بودم.
شاید در حد خیلی سطحی وقتی با همسرم صحبت میکردم، ایشان میگفتند چرا باید بچه را به مهد بسپاریم؟
اما برای من این موضوع کاملاً بدیهی بود.
مسائل دیگری هم بودند که اصلاً درباره آنها صحبت نکرده بودیم.
احساس کردم در تربیت فرزند، دستم خالی است
تسنیم: پس اساساً احساس نمیکردید که ممکن است چالشی به وجود بیاید.
واقعیت این است که قبل از فرزنددار شدن، چالشی بین درس، کار و فرزندداری نداشتم.
نکتهاش هم این بود که روی توانمندیهای خودم حساب کرده بودم یعنی خودم را آدم توانمندی میدیدم.
فکر میکردم با کمی کمک میتوانم شرایط را مدیریت کنم و پیش ببرم.
وقتی فرزند اولم به دنیا آمد، از همان ابتدا با فرآیند تربیت درگیر شدم.
به دنبال این بودم که کتابهای مختلفی بخوانم.
برخی از این کتابها تربیتی بودند و به من میگفتند که از همان پنج یا شش ماهگی چه بازیهایی برای تقویت مهارتهای مختلف فرزندم باید انجام دهم.
آنجا بود که ناگهان احساس کردم در تربیت فرزند خیلی دستم خالی است.شاید هنوز مسئله خیلی جدی نشده بود، اما این را متوجه شدم که چقدر به اطلاعات و آگاهی در این زمینه نیاز دارم.
شروع به مطالعه و جستجو در حوزه تربیت فرزند کردم.
آن زمان خودم با فرزند اولم چالشهایی داشتم که اطلاعات بیشتر میتوانست به من کمک کند و هم به این موضوع علاقهمند شده بودم.
با دوستانم گروههایی تشکیل دادیم و مطالعات و گفتگوهایی در زمینه تربیت فرزند داشتیم.
از طرفی، من از ابتدا میخواستم فاصله سنی بین فرزند اول و دومم کم باشد.
یکی از دلایلش این بود که فاصله کمی بین من و خواهرم وجود داشت و همیشه این مسئله برایم مثبت بود که ما به هم نزدیک هستیم.
همچنین زمانی که در مدرسه مشغول به کار بودم، متوجه شدم بچههایی که فاصله سنی زیادی با خواهر و برادرشان دارند، خیلی اذیت میشوند.
به همین دلیل دوست داشتم فرزند دوم را با فاصله کمی از فرزند اول بیاورم تا با هم همبازی باشند یا به زبان سادهتر، به درد هم بخورند.
خوشبختانه فرزند دوم تقریباً همان زمانی که میخواستم به دنیا آمد، با فاصله دو سال و هشت ماه از فرزند اول.
امتداد سردرگمیهای تخصصی تا دوران مادری
تسنیم: شما در آن مقطع زمانی، تحصیلات کارشناسی خودتان را تمام کرده بودید؟
من کارشناسیام را تمام کرده بودم، برای ادامه تحصیل در مقطع ارشد هم شروع به درس خواندن کردم.
اما انگار علاقه خودم را پیدا نکرده بودم.
میدانستم رشته خودم یعنی علوم کامپیوتر را نمیخواهم.
بیشتر به رشتههای علوم انسانی علاقه داشتم و با توجه به فضای کاریام، قصد داشتم رشته مشاوره را ادامه بدهم.
با این حال، نتواستم ارتباط خوبی با مشاوره و روانشناسی برقرار کنم.
از یک جایی به بعد، گفتم تا تکلیفم را با خودم روشن نکردمم که دقیقاً چه چیزی میخواهم، بهتر است سراغ ارشد نروم.
تصمیم داشتم بچهها که از آب و گل درآمدند دوباره ادامه تحصیل بدهم
تسنیم: پس در آن دوره خودتان هم درحال فکر کردن بودید و تصمیم قطعی برای ادامه تحصیل نگرفته بودید.
بله آن موقع تصمیمی برای ادامه تحصیل نداشتم، ولی در آینده به طور قطعی قصد داشتم که تحصیلاتم را ادامه بدهم.
با این حال، هیچ وقت بچه را مانع نمیدیدم.
فکر میکردم شاید برای چند سالی درگیر بچه باشم، اما از جایی به بعد بچهها از آب و گل درمیآیند و من میتوانم دوباره تحصیلاتم را ادامه بدهم.
تسنیم: بنابراین فرزندآوری را در اولویت قرار دادید ولی در نظر داشتید بعد از یک دوره دوباره ادامه تحصیل بدهید، و فکر هم نمیکردید که تزاحمی پیش بیاید.
بله دقیقاً.
تسنیم: در ادامه چه شد؟
در دوران بارداری فرزند دومم، با چالشهای جدیدی در رابطه با فرزند اولم که دو ساله شده بود، روبهرو شدم.
او در سنی بود که نیاز به بازی با همسالان و تعاملات اجتماعی داشت، اما جدا شدن از من برایش دشوار بود.
اسمش را اضطراب جدایی یا هر چیز دیگری بگذاریم، اما فرزندم از من جدا نمیشد.
حتی در کلاسها و جمعهای مادر و کودک هم وارد بازی با همسالان نمیشد.
یا ابتدا تصور میکردم که اگر فرزندم در جمع کودکان دیگر احساس ناراحتی کند، به من میگوید و با من در میان میگذارد.
اما به مرور متوجه شدم که هیچ صحبتی در این باره نمیکند و دقیقاً نمیدانستم مشکل چیست.
این شرایط برایم بسیار دشوار شده بود.
فرزند دوم که به دنیا آمد، مدتی خانهنشین بودم تا بچه از آب و گل دربیاید.
در این مدت هم دائم در تلاش بودم تا مشکلات و چالشهایی که فرزند اولم خصوصاً در تعاملات اجتماعی داشت، برطرف کنم.
نگرانی و دغدغه من این بود که چگونه میتوانم به او کمک کنم.
همزمان در جمعهای دوستانهای که به صورت مطالعاتی برگزار میکردیم، حضور داشتم و زندگی به همین ترتیب ادامه پیدا میکرد.
خستگیهای و بیخوابیهای پی در پی و توانی که تحلیل رفته بود
تسنیم: پس هنوز چالش جدی نداشتید و فقط یک دغدغه تربیتی برای شما به وجود آمده بود.
از طرفی جمعهای دوستانه و سیر مطالعاتی داشتید.
بله هنوز به چالش جدی نخورده بودم و از یک طرف هنوز توان خودم هم میکشید؛ یعنی میتوانستم مسائل مربوط به بچهها و همچنین فعالیت اجتماعی خودم را با هم هماهنگ کنم.
شاید یکی از دلایلش این بود که من اشتغال به آن معنا که متعهد به تحویل پروژه یا کاری که هر روز صبح بروم و تا عصر انجام بدهم، نداشتم.
این وضعیت باعث میشد که آرامش فکری داشته باشم.
به همین دلیل، هنوز با چالشهای درس، اشتغال و فرزندآوری به طور جدی روبهرو نشده بودم.
فعالیت ما خیلی دست خودمان بود.
چون همه مادر بودیم و شرایط همدیگر را درک میکردیم، کاری که انجام میدادیم پیش میرفت.
اما برای فرزند سوم، واقعیت این بود که بعد از تولد فرزند دوم، هم توان جسمی من تحلیل رفته بود و هم شرایط خیلی سختتر شده بود.
نیازهای فرزند اولم زیاد بود؛ نیاز به حضور من داشت و چالشهایی داشت که باید پیگیری میکردم.
فرزند دومم هم خیلی پرشر و شورتر از اولی بود و نیازهای خاص خودش را داشت که مراقبت ویژهای میطلبید.
برخلاف تصوری که داشتم و فکر میکردم فرزند دوم میتواند همبازی فرزند اولم شود، دیدم که اصلاً نمیتوانستند با هم همبازی شوند؛ فرزند پنج ساله من، نمیتوانست با پسر دو و نیم سالهام بازی کند.
تصمیم داشتم بچه دوم را از پوشک بگیرم.
بیخوابیهای پیدرپی در این چهار سال من را خیلی اذیت کرده بود.
میخواستم یک مدت، خوب بخوابم و به جسم و روحم استراحتی بدهم چون وقتی بچه به دنیا میآید، کل زندگی آدم به هم میریزد؛ از همان شب اول بحث تغذیه بچه هست؛ شب بلند میشود و شیر میخواهد؛ حتی بدخوابیهایشان هم هست؛ گاهی بچه خواب میبیند و از خواب بیدار میشود و ناراحتی میکند.
از طرف دیگر، دلبستگیشان به مادر هم مسئلهای است.
مثلاً جدا کردن جای خوابشان سخت است و وقتی میخواهی این کار را انجام بدهی، دائم بیدار میشوند.
این چالشها، کار را برای من سخت کرده بود و احساس خستگی زیادی میکردم؛ هم از نظر جسمی و هم از نظر روحی.
میخواستم به خودم چند ماه استراحت بدهم، اما نشد.
خدا خواست و فرزند سوممان آمد.
برای بارداری امیرعباس، همانطور که پیشبینی میکردم، جسم من نمیکشید؛ دوران بارداری سختی را گذراندم.
فشار زیادی از نظر جسمی و روحی روی من بود.
با چالشهای واقعی مواجه شدم و پذیرفتم که باید در خانه بمانم
قبل از اینکه باردار شوم، تصمیم داشتم دوباره درس بخوانم.
اما اینجا دیگر فهمیده بودم نه میتوانم بچه را مهدکودک بگذارم و نه میتوانم روی توان خودم یا کمک اطرافیان حساب کنم.
پسر من حتی پیش همسالانش هم نمیماند تا من بخواهم به این فکر کنم که او را پیش کسی بگذارم.
با این چالشهای واقعی مواجه شده بودم و آنجا بود که پذیرفتم باید تا زمانی که بچهها بزرگتر شوند، در خانه بمانم و نمیتوانم فعالیت ویژهای داشته باشم.
تصمیم گرفتم در دورههای مجازی جامعه الزهرا شرکت کنم.
ثبتنام کردم و پذیرفته شدم، اما همان ترم اول در امتحانات به چالش خوردم.
هیچکس نبود که بچهها را نگه دارد تا من بتوانم برای امتحانها بروم.
تسنیم: نمیتوانستید از مادر یا خواهرتان کمک بگیرید؟
هم مادرم و هم خواهرم شاغل بودند و این امکان را نداشتم که بخواهم از کمکشان استفاده کنم.
مدتی پشت سر هم صبحها آزمون داشتم، اما همسرم نمیتوانست کارش را رها کند و بچهها را نگه دارد تا من بتوانم برای آزمون بروم.
از طرفی، بعد از مدتی متوجه شدم که درسهای حوزوی چیزی نیست که من به دنبالش باشم و نمیتواند نیازهای من را برطرف کند.
در نهایت مجبور شدم انصراف بدهم.
تسنیم: چرا انقدر تمایل داشتید که در آن شرایط درستان را ادامه بدهید؟
نمیتوانستید مدتی همه چیز را کنار بگذارید تا بچه ها از آب و گل دربیایند؟
ما بچههای دهه شصتی، انگار در یک فضای تربیتی خاص رشد کرده بودیم؛ فضایی که شاید همه آن را تجربه کردیم.
در فرآیند رشد و تحصیل، برای ما آیندهای ترسیم شده بود که به عنوان یک دختر هیچ مانعی جلوی راه ما نیست تا نتوانیم ادامه تحصیل بدهیم یا کار کنیم.
من هم با چنین پیشفرضی بزرگ شده بودم.
پدر و مادر انقلابی داشتم، مادرم هم فعالیت اجتماعی زیادی داشت؛ از همان ابتدا شغل داشت و همیشه مشغول کار بود.
حس میکردم زمان دارد میگذرد و من دارم زمان را از دست میدهم
تسنیم: یعنی دائماً تشویق شده بودید که تحصیل کنید و در اجتماع حضور داشته باشید.
بله، دقیقاً.
خودمان هم دوست داشتیم چون واقعاً درس خواندن و یادگیری لذتبخش است.
من هم واقعاً این را دوست داشتم.
از طرفی هم چهار سال میشد که به خاطر بچهها فعالیت جدی نداشتم، خب میدیدم که خیلی از همدورهایهایم پیشرفت کردند.
کسانی که شاید در گذشته از نظر علمی از من پایینتر بودند، حالا به درجات و مراتب و کاری رسیده بودند و انگار از کارشان لذت بیشتری میبرند.
نمیخواهم ارزش مادری را کم کنم.
اتفاقاً من ارزش مادری را در جای خودش میبینم و از مادری خودم هم لذت میبرم، اما این واقعیتها هم در کنارش بود و چیزی نبود که بخواهم انکارش کنم.
تصویری که فکر میکردم با وجود بچهها هم میشود فعالیت کرد، از بین رفته بود
از طرفی حس میکردم زمان دارد میگذرد و من دارم زمان را از دست میدهم.برای من آن تصویری که فکر میکردم با وجود بچهها هم میشود فعالیت کرد، از بین رفته بود.
اوایل فکر میکردم مهم نیست اگر یک مدت فعالیتهایم را کنار بگذارم، بعد دوباره به وضعیت سابق برمیگردم.
اما به تدریج متوجه شدم که با بالا رفتن سن، تحصیل و فعالیتهای دیگر برایم سختتر میشود.
مهدکودکها چیزی نبود که بتوانم به آن اعتماد کنم
نمیتوانستم به مهدکودکها اعتماد کنم
تسنیم: فرمودید پسرتان با مهدکودک کنار نمیآمد؛ نمیتوانستید مهدکودک خوبی پیدا کنید و مدتی او را همراهی کنید تا شرایط مهدکودک را بپذیرد؟
علاوه بر اینکه پسرم همراهی نمیکرد، متأسفانه فضای مهدکودکها هم چیزی نبود که بتوانم به آنها اعتماد کنم.
در همان دهه، چند گروه مختلف در زمینه تربیت کودک فعالیت میکردند؛ بعضی از آنها با رویکرد حکمت دین و تربیت اسلامی وارد این حوزه شده بودند، یعنی متخصصین مذهبی که در زمینه تربیت فرزند ورود کرده بودند.
گروه دیگری از روانشناسان هم از فضای روانشناسی وارد موضوع تربیت کودک شده بودند.
این فعالیتها هم روز به روز بیشتر میشد.
به نوعی هم دست خالی خودمان را در تربیت میدیدیم و هم اینکه جامعه چقدر در این قضایا ضعیف است.
در همان گروه مادرانه و مطالعاتی که داشتیم، مستنداتی به دستمان رسید که واقعاً بدنمان را میلرزاند از اتفاقاتی که در مهدکودکها میافتاد.
این احساس به من دست میداد که چطور میتوانم اعتماد کنم و فرزندم را در چنین فضایی بگذارم.
مهدکودکهایی هم که خوب بودند و حرفهای کار میکردند، بودجه ما نمیرسید که بخواهیم از آنها استفاده کنیم.
مسیرشان هم دور بود و به دلیل قیمتهای بالایشان، اکثراً در شمال شهر بودند و من نمیتوانستم دائم بچه را ببرم و بیاورم.
اینطور شد که عملاً نتواستم از این فضاها استفاده کنم.
علاوه بر آن، پسر خودم هم همراهی نمیکرد.
همسرم معتقد بود که مادر باید تمام وقت در کنار بچه باشد
تسنیم: همسرتان نمیتوانستند به شما کمک کند؟
نه، حقیقت این بود که هم به دلیل فضای کاری همسرم و هم به دلیل تفاوتها و اختلاف نظرهای زیادی که در بحث تربیت کودک داشتیم، این موضوع برای ما چالشبرانگیز بود.
همسرم قائل به این بود که مادر باید تمام وقت در کنار بچه باشد و تمام کارها را خودش انجام بدهد.
این یک بخش جدی اختلافمان بود.
از طرف دیگر، من خیلی به آزادی دادن به بچهها معتقد بودم؛ فضای خانه را طوری فراهم کرده بودم که نگرانیای نداشتم که بچهها به چیز خطرناکی دست بزنند.
آنها میتوانستند به راحتی به هر وسیلهای دست بزنند و بازی کنند.
طبیعتاً این آزادیها باعث به هم ریختگیهایی هم میشد.
اما همسرم خیلی مخالف بود که من اینقدر به بچهها آزادی میدهم.
حتی گاهی از طرف همسرم و اطرافیان متهم به بیخیالی میشدم که چون نمیخواهی برای بچهها وقت کافی بگذاری، اینطور به آنها آزادی میدهی.
اینها مواردی بود که به لحاظ روحی و روانی، من را خیلی اذیت و خسته میکرد.
کمک همسرم هم به شکلی که انتظار داشتم نبود.
البته بعضی مواقع بچهها را نگه میداشت که من بتوانم حال و هوایی عوض کنم یا زمانی برای خلوت و تنهایی داشته باشم، اما این آن چیزی نبود که من نیاز داشتم.از طرفی نمیتوانستم انتظار داشته باشم که همسرم همان کاری را که مهدکودک میتوانست برای من انجام بدهد، انجام بدهد؛ یعنی فضایی فراهم کند که کودک من بتواند بازی با همسالانش را تجربه کند و در عین حال امنیت داشته باشد.
جامعه باید این امکان را برای من فراهم میکرد، چیزی نبود که من از همسرم انتظار داشته باشم.
مسئله تربیت کودک، بار سنگینی روی دوشم گذاشته بود
تسنیم: درباره چالشهایی که با همسرتان داشتید بفرمایید.
چطور این چالشها زیاد شد؟
وقتی بچهها بزرگ شدند، کمکم محمدمهدی به سنی رسید که باید مدرسه میرفت و من باید برای او پیشدبستانی انتخاب میکردم.
به دلیل حساسیت دوران ابتدایی و اهمیت تربیت بچهها، برای من خیلی مهم بود که پسرم را کجا ثبتنام کنم تا آسیبی نبیند.
آن زمان من باردار بودم و همانطور که قبلاً گفتم، دوران بارداری خیلی سختی داشتم.
به همین دلیل توانایی این را نداشتم که بخواهم بین پیشدبستانیهای مختلف جستجو کنم.
چالش مدرسه دولتی یا غیرانتفاهی
تسنیم: به نظر میرسد شما خیلی در این زمینه حساس شده بودید.
بله آن سالها ما خیلی روی بحث تربیت کودک تمرکز کرده بودیم و این مسئله بار سنگینی را روی دوشمان گذاشته بود.شاید بخشی از این حساسیتهای آموزشی تربیتی هم به خاطر قواعد سختگیرانهای بود که خودم برای تربیت بچهها در نظر گرفته بودم.
با این حال، گاهی با خودم به تعارضاتی میخوردم و درگیر میشدم.
مثلاً وقتی فکر میکردم که باید برای مهدکودک یا پیشدبستانی غیرانتفاهی در سال 97، مبلغ ده میلیون تومان پرداخت کنیم، واقعاً از خودم میپرسیدم آیا این هزینه معقول است؟
چند درصد از جامعه میتوانند چنین هزینهای را پرداخت کنند؟
این تردیدها باعث شد که شک کنم آیا حساسیتهای ما به جا است یا نه.
این چالشها و تعارضها را هم با خودم داشتم.
تسنیم: پس یکی از دغدغههای جدی شما آموزش و تربیت بچهها بود.
بله اما در نهایت، پس از مشورت با دیگران، پسرم را پیشدبستانی دولتی ثبتنام کردم و خوشبختانه تجربه خوبی بود.
اتفاقاً من خیلی از معلمها راضی بودم.
با این حال، وقتی بچهها بزرگتر میشوند، مسائلشان هم پیچیدهتر و جدیتر میشود.
من آنقدر فراغ بال نداشتم که بخواهم بنشینم و واقعاً درباره مسائل بچهها فکر کنم.
آن زمان یک نوزاد داشتم و همچنین بچه سهسالهای که با به دنیا آمدن برادر کوچکترش، توجه بیشتری از من میطلبید و نیاز داشت بیشتر در کنارم باشد.
پسر بزرگم هم میخواست وارد مدرسه شود و همراهی و همدلی من را میخواست.
همه این شرایط باعث شده بود که کار برای من بسیار سختتر شود.
تسنیم: یادم هست گفتید بعد از به دنیا آمدن بچه سوم دچار افسردگی هم شدید.
هر مادری بعد از به دنیا آمدن فرزند اول، تجربهای مشابه با آنچه که ما در مادران اطرافمان مشاهده کردهایم، دارد.
یکدفعه سبک زندگیاش تغییر میکند.
منی که همه زمانها و وقتهایم در اختیار خودم بود، ناگهان یک موجودی میآید که اولین اولویت من میشود.
حتی اگر بخواهم هم نمیتوانم خودم را اولویت قرار بدهم.
همه چیز به هم میریزد؛ ساعت استراحت، زمان غذا خوردن، و حتی کوچکترین مسائل زندگی تحت تأثیر قرار میگیرد.حالا بماند فشار جسمی که خود بارداری و زایمان به مادر وارد میکند.
همه اینها فشار جسمی و روانی زیادی به مادر وارد میکند.
سالها گذشته و من نمیتوانم به طور قطعی بگویم که در آن دوران دچار افسردگی پس از زایمان شده بودم یا نه، ولی حقیقت این است که حال خوبی نداشتم.
خصوصاً بعد از به دنیا آمدن فرزند دومم، مدام عذاب وجدان داشتم که آیا دارم برای بچه اولم کم میگذارم؟
یا بعد از به دنیا آمدن فرزند سوم، این عذاب وجدان و احساس گناه همراه من بود که آیا کار درستی کردهام؟
محمدحسین و محمدمهدی آسیب نمیبینند؟
آنها که به حضور من احتیاج دارند، چه میشوند؟
اینها به حد کافی برای خراب کردن حال روحی آدم کافی است.
تسنیم: بنابراین عوامل مختلفی در حال نامساعد شما نقش داشتهاند؛ از یک سو چالشهای تربیتی داشتید، از سوی دیگر تصوراتتان درباره جمع کردن نقشهای مختلف با چالشهایی مانند مشکلات مهدکودک و مدرسه دچار تغییر شد.
از سوی دیگر، همسرتان به دلیل شرایط کاری امکان همراهی با شما را نداشتند، و مادر و خواهرتان نیز به دلیل اشتغال نمیتوانستند کمکی کنند.
در کنار همه اینها، خستگی جسمی و روحی بارداریهای پیاپی فشار مضاعفی بر شما وارد میکرد.
درست متوجه شدم؟
بله همه دخیل بود.
تسنیم: مهمترین چالش شما در آن دوران چه بود؟
آموزش فرزند اولم بود.
تسنیم: یعنی انقدر دغدغه آموزش داشتید؟
بله خیلی دغدغه داشتم و این مسئله برای من پررنگ بود.
عذاب وجدان شدیدی در قبال فرزندانم داشتم؛احساس استیصال داشتم
تسنیم: یعنی حتی مسئله تعادل بین نقشی خودتان در رتبههای بعدی قرار داشت؟
مسئله این بود که خودم را دست بسته میدیدم.
انگار به جایی رسیده بودم که احساس استیصال داشتم و حس میکردم هیچکاری نمیتوانم انجام بدهم.
نه اینکه لزوماً توقع شرایط ایدهآل داشته باشم، اما احساس میکردم حتی در مسیر ایدهآلهایم هم نمیتوانم قرار بگیرم.
از طرفی، این احساس را داشتم که فرزندم در برخی مواقع آسیب میبیند و من نمیتوانم به درستی از پس آموزش او بربیایم.
احساس میکردم دارم کمکاری میکنم، و این برایم بسیار آزاردهنده بود.
تسنیم: پس عذاب وجدانی که در قبال بچهها داشتید خیلی شما را اذیت میکرد.
بله.
به جایی رسیدم که از خودم پرسیدم: «پس من مادر، چی؟»
تسنیم: اما یادم هست دفعه قبل فرمودید مشکل من این بود که اصلاً دیده نمیشدم.
بله این هم بود.
علت حال بد من جمع یکسری مسائل بود.شاید تا مدتی هنوز به این نقطه نرسیده بودم که خودم دیده نمیشوم، اما در نهایت به جایی رسیدم که از خودم پرسیدم: « پس من مادر، چی؟» من که اینقدر خسته و کلافه هستم.
عذاب وجدان خودم یک طرف، به واسطه فضای تربیت سختگیرانهای که در جامعه ما و خصوصاً در آن دوره روی قشر مذهبی آمده بود و هنوز هم هست، اطرافیان و خانواده دائم به من میگفتند: «تو بنشین در خانه و مادری کن.
چرا میخواهی کارهای دیگری بکنی؟
چرا میخواهی درس بخوانی؟» اینها همه فشاری بود که روی من گذاشته شده بود.
احساس کردم چقدر در این مدت خودم را نادیده گرفتهام
اما یک جایی من واقعاً به این نتیجه رسیدم که : « پس خودم چی؟» منی که شش سال از همه چیز زده بودم و خودم را فقط در مادری تعریف کرده بودم، ومیدیدم که مادر موفقی هم نمیتوانم باشم؛ وقتی آموزش فرزند اولم برایم به یک مسأله مهم تبدیل شد و به حال استیصال رسیدم، با خودم گفتم: «پس من زندگیام را سر چه چیزی گذاشتم؟
سرمایهام را کجا خرج کردم؟» اینها چالشهای جدی برای من شدند و به این فکر کردم که شاید باید به خودم رسیدگی کنم.
متوجه شدم چقدر خودم را نادیده گرفتهام.
حالا اطرافیان و دیدگاه آنها بماند، من از زاویه دید آنها نمیخواهم ببینم؛اما از زاویه دید خودم، احساس کردم چقدر در این مدت خودم را نادیده گرفتهام و چه فشاری به من تحمیل شده است.
تسنیم: همراهی همسرتان در تمام این مشکلات چگونه بود؟
همراهیشان آن اندازهای که میبایست و نیاز داشتم نبود.
بخشی از این موضوع به ناآگاهی برمیگشت.
نمیتوانم بگویم که اصلاً همراهی نداشت، چون واقعاً اینطور نبود که نخواهد کمک کند.
تسنیم: خیلیها میگویند ما چند سال اول زندگی مدام با همسرمان سر تقسیم وظایف و مسئولیتها چالش داریم؛ اینکه وظیفه هرکسی چیست؛ بخصوص در ارتباط با فرزند.
خب برای بعضی از زوجین این مسئله به مرور زمان با سازش طرفینی و درک متقابل حل میشود.
البته بعضی سازشها هم طرفینی نیست، یکطرفه است.
بله اینها هم از همان جنس بود منتهی مسئله این بود که من خیلی تطبیق نمیدیدم.
در اختلافاتی که بین خودم و همسرم وجود داشت، احساس میکردم ما مثل دو خط متنافر بودیم که امیدی نداشتم یک جاهایی به هم برسیم و اشتراک نظر پیدا کنیم.
یکی از موارد، بحث آموزش و تربیت بچهها بود.
دیگری، بحث همراهیهایی بود که من انتظار داشتم از همسرم داشته باشم.
یک بخش از این مشکلات، متأسفانه ناشی از فرهنگ غلطی است که در جامعه ما رواج دارد، البته اوضاع در حال بهتر شدن است.
جالی خالی پدر؛ بار سنگین روی دوش مادر
تسنیم: به نظر شما چه کلیشههای غلط برساخت شدهای در ارتباط با مادری و پدری در ذهنیت جامعه وجود دارد که آسیب میزند؟
من فکر میکنم مهمترین مسئله این است که ما مسئولیتهای مادر را بسیار سنگین میکنیم و بار سنگینی روی دوش مادر میگذاریم که از توانش خارج است.
از طرف دیگر تصور میکنیم در چنین شرایطی مادر باید همیشه خوشاخلاق باشد و هیچوقت عصبانی نشود.
اگر عصبانی شود، انگار اتفاق وحشتناکی در تربیت فرزند افتاده است.
این تصویر به قدری فشار میآورد که عذاب وجدان سنگینی را روی دوش مادر میگذارد.
انگار نه انگار که او یک انسان است؛ انسانی که ممکن است اشتباه کند یا یک جایی کم بیاورد و حتی نتواند و نخواهند ادامه بدهد.
انگار یک انتظاری وجود دارد که وقتی بچه به دنیا میآید، مادر دیگر خودش را نبیند.
بارها این جمله را شنیدهایم که «خب تو دیگه مادر هستی!» درست است که من فقط خودم نیستم، ولی معنایش این نیست که من نباید اصلاً خودم را ببینم.
در زندگی به همان اندازه که من مادر تأثیر دارم، پدر هم به همان اندازه تأثیرگذار است.
حالا این نظر من است و شاید نظر کارشناسی نباشد.
ممکن است خیلیها تربیت را تنها به عهده مادر میبینند.
اما یک جملهای که همیشه مرا اذیت کرده این است که میگویند مادر مربی است.
چرا مادر باید مربی باشد؟
مربی مربی است، مادر مادر است.
مادر نقش تربیتی دارد و ممکن است این نقش در برخی مواقع بسیار پررنگ باشد، ولی به این معنی نیست که پدر نقش تربیتی ندارد و اگر کمرنگ باشد، اتفاق خاصی نمیافتد.
اتفاقاً آن چیزی که من در بچههای خودم دیدم چون پسربچه هم هستند، یک جاهایی الگوبرداریشان از پدرشان خیلی بیشتر است.
با اینکه شاید مدت زمان بیشتری را دارند با من سپری میکنند ولی این تفاوت جنسیتی را میفهمند.
پسر بزرگم گاهی میگوید: «ما مردها، ما آقایان اینطور هستیم» و خودش را در گروهی قرار میدهد که این الگو را از پدرش میگیرد.
وقتی وظیفه سنگین مربیگری را روی دوش مادر میگذاریم، او زیر این فشار و مسئولیت له میشود.
انگار از مادر انتظار میرود که یک ابر انسان باشد.
حس «نادیده گرفته شدن» مهمترین عاملی جدایی من از همسرم بود
تسنیم: پس تمام عواملی که فرمودین؛ یکی مسئله آموزش و مدارس غیرانتفاهی مختلف و عذاب وجدانهایی که در زمینه تربیت به مادر داده میشود و همراهی نکردن همسر در فرزندپروری و اینکه نیاز داشتید برای خودتان وقت بگذارید و به خواستههای شخصی خودتان برسید و...
باعث شد از همسرتان جدا شوید.
بله جمیع این موارد بود.
شاید مهمترین عاملی که باعث جدایی من و همسرم شد، همین حس «نادیده گرفته شدن» بود.
انتظار داشتم به عنوان یک عضو خانواده دیده شوم.
تسنیم: خوب الآن فرزندانتان پیش خودتان هستند؟
بچهها چهار، پنج روز پیش من هستند و سه روز پیش پدرشان.
یک وقتهایی هم بسته به اینکه کاری داشته باشم، از ایشان میخواهم بیشتر زمان بگذارد.
تسنیم: الآن میتوانید به کارهایتان برسید؟
مسئولیت شما سنگینتر نشده؟
برای این سوال جوابی ندارم.
تسنیم: میخواستم بپرسم آیا الآن که جدا شدید شرایط بهتری دارید؟
قطعاً چالشهایی وجود دارد.
اما من در زندگی قبلیام شرایط خوبی نداشتم یعنی حس آرامش را از زندگی دونفرهای که داشتم، نمیگرفتم.
طبیعتاً فشارها از روی دوشم برداشته شده است.
مسئولیتها ممکن است یک جاهایی خیلی بیشتر شده باشد کما اینکه الآن مسئولیتهای پدرشان هم بیشتر خودش را نشان میدهد.
من هفت روز هفته تمام وقت با بچهها بودم، اما حالا بچهها دو یا سه روز پیش من نیستند و تمام مسئولیت در آن روزها با پدرشان است.
این موضوع باعث شده نقش پدرشان در زندگی بچهها پررنگتر شود و من فرصتی برای استراحت پیدا کنم.
شاید اگر این شرایط قبل از جدایی فراهم میشد و خستگی روحی اینقدر بر من غلبه نمیکرد، این اتفاق هم نمیافتاد.
با این حال، برخی از این مسائل ناشی از ناآگاهی بود.
تسنیم: به نظر شما در حال حاضر چقدر جامعه آگاهیهای لازم را در اختیار خانمها و آقایان برای ورود به زندگی مشترک میگذارد؟
به نظر من هیچ.البته اوضاع دارد خیلی بهتر میشود.
اینکه آمار طلاق بالا رفته، شاید لزوماً چیز بدی نباشد.
شاید نشاندهنده آن باشد که جامعه به مرحلهای رسیده که برخی مسائل را نمیپذیرد و آنها را پس میزند.
آگاهی خانمها نسبت به خودشان و خواستههایشان افزایش پیدا کرده و طبیعتاً آگاهی آقایان هم نسبت به مسائل خودشان و نیازهای خانمها بیشتر شده است.
به نظر من، هر خانم و آقایی باید قبل از ازدواج به دنبال کسب آگاهی باشند؛ آگاهی از اینکه چه عواملی باعث میشوند یک زندگی به جدایی بیانجامد و چرا آمار طلاق انقدر بالا رفته است.
این مسئله برای کسانی که قصد ازدواج دارند، یک دغدغه جدی است.
نکته مهم این است که ما باید نسبت به یکدیگر شناخت و آگاهی پیدا کنیم.
زمانی که ما میخواستیم ازدواج کنیم، نهایتاً مراجعه به روانشناس مطرح بود، اما این موضوع چندان رایج نبود و کمتر درباره آن صحبت میشد.
حالا اما، فضای شبکههای اجتماعی پر از اطلاعات شده است.
البته افراد باید خودشان اطلاعات درست و مفید را پیدا کنند.
اهمیت حیاتی همدلی در زندگی مشترک و کمک متقابل زوجین به یکدیگر
تسنیم: خیلی از اوقات اطلاعات زیاد است ولی نهایتاً انگار چیزی دست آدم را نمیگیرد.
بله نهایتاً اتفاقی نمیافتد.
ولی نکته اینجاست که اگر دو نفر واقعاً بخواهند پی این مسئله بروند، فضای کسب آگاهی هست.
اما ما اصلاً نمیدانستیم چنین آگاهیهایی وجود دارد.
ما فکر میکردیم همین اندازه که از لحاظ اعتقادی به هم شبیه هستیم کفایت میکند.
واقعاً هم ما در مسائل اعتقادی سیاسی هیچ چالشی با هم نداشتیم و اتفاقاً خیلی همراه بودیم.اما بعداً متوجه شدیم که در زندگی، مسائل مهمتر و چالشبرانگیزتری هم وجود دارد.
تصویری که من از مادری و همسری در ذهنم داشتم و تصویری که ایشان از پدری و همسری داشت، متفاوت بود.
من همیشه پدرم را در ذهنم میدیدم و بر اساس او، تصویری از مرد خانواده ساخته بودم.
همینطور مادرم برای من الگوی ناخودآگاه مادری بود، هرچند که به برخی رفتارهای او انتقاد داشتم و فکر میکردم اگر روزی مادر شوم، آن اشتباهات را تکرار نمیکنم.
بماند که گاهی متوجه میشوم که دقیقاً همان رفتارهایی را که از مادرم نمیپسندیدم، با فرزندم تکرار میکنم.
ایشان هم همینطور؛ تصویری که از مادر یا زن خانواده در ذهن داشتند، از مادر خودشان نشأت میگرفت.
به همین دلیل، ما هر دو درگیر تعارضاتی بودیم؛ تعارضهایی که بیشتر در رابطه با خودمان داشتیم.
مثلاً من گاهی سعی میکردم و دوست داشتم به واسطه آگاهیهایی که به دست آورده بودم جور دیگر مادری کنم ولی میدیدم که رفتار دیگری میکنم؛ و به این تعارض میخوردم که چرا رفتاری را که دوست ندارم دقیقاً همان رفتار را انجام میدهم.
اینکه در زندگی مشترک همدل بودن دو نفر با هم خیلی مهم میشود، اینجاها خودش را نشان میدهد چون ما کامل نیستیم و میخواهیم در این رابطه دو نفره رشد کنیم.
اما این همدلی برای من کمرنگ بود.
وقتی میگویم که دیده نمیشدم و حالم خیلی بد بود، یکی از دلایلش این بود که ما نمیتوانستیم با هم همدل شویم؛ من هم متقابلاً برای ایشان!
حالا اینکه ریشههایش چه بود نمیتوانم تخصصی بگویم.
بخش دوم این گفتگو به زودی منتشر میشود...
انتهای پیام/