افول چپگرایی، ظهور مقاومت اسلامی - تسنیم
خبرگزاری تسنیم در مجموعه مقالاتی به بازخوانی «زندگی و زمانه سیدحسن نصرالله» رهبر شهید و اسطوره ای حزب الله لبنان و محور مقاومت می پردازد. در این شماره، به صورت خاص «شکل گیری جنبش های چپ مسلحانه در لبنان» مورد توجه قرار گرفته است.

به گزارش گروه بینالملل خبرگزاری تسنیم، خبرگزاری تسنیم طی سلسلهیادداشتهایی به بازخوانی فراز و نشیب زندگی رهبران مقاومت اسلامی لبنان میپردازد.
در همین راستا بازخوانی حیات سیدحسن نصرالله رهبر شهید و اسطورهای حزبالله لبنان و نقش وی در بالندگی محور مقاومت با عنوان «زندگی و زمانه سیدحسن نصرالله» در قالب مجموعه مقالاتی منتشر خواهد شد و حالا قسمت هجدهم آن پیش روی شماست.
در قسمتهای پیشین توضیح دادیم که ریشهیابی علل اجتماعی و تاریخی جنگ داخلی لبنان و فراز و فرودهای آن، از این منظر برای بحث ما (زندگی و زمانه شهید سیدحسن نصرالله) اهمیت دارد که بسترهای شکل͏گیری مقاومت اسلامی لبنان را بهتر درک کنیم.
آیا مقاومت اسلامی لبنان یک پدیده خلقالساعه بود یا با انباشت تجارب ملت لبنان طی دهه͏های مختلف شکل گرفت؟
پیش͏تر توضیح داده͏ایم که جنگ داخلی لبنان را باید نقطه عطف زمانه «سیدحسن نصرالله» دانست که مسیر زندگی وی را تغییر داد.
اولاً «حزبالله لبنان» و شمایل فعلی «مقاومت اسلامی لبنان» نتیجه مستقیم ـ و به تعبیری: فرزند ـ جنگ داخلی لبنان است؛ ثانیاً شخص سیدحسن نصرالله نیز زندگیاش در اثر این جنگ داخلی کاملاً دگرگون شد.
در اثر این جنگ، خانوادهاش از بیروت به جنوب بازگشتند و نهایتاً سیدحسن راهی عراق شد تا با شهید «سیدعباس موسوی» آشنا شود و در مسیر جهاد و مقاومت قرار گیرد.
تصویری از بازداشت افراد در خلال جنگ داخلی لبنان
جنگ داخلی لبنان، توطئهای خارجی به دستور آمریکا و اسرائیل و پیمانکاری احزاب راستگرای افراطی مارونی لبنان بود؛ اما باعث شد تا «مقاومت اسلامی لبنان» به میدانداری شیعیان شکل بگیرد.
این جنگ به دو جهت تأثیر قابل توجهی در حیات شهید سیدحسن نصرالله داشت
از قسمت چهارم، به فصل دوم زندگی سید حسن نصرالله، یعنی «جنگ داخلی لبنان» وارد شدیم و طی 5 قسمت، به «ریشههای شکلگیری این جنگ» پرداختیم.
از قسمت نهم از نظر تاریخی وارد مقطع جنگ داخلی لبنان شدیم و ماجرای «فاجعه عین الرمانة» را به عنوان مبدأ شروع جنگ داخلی تشریح کردیم.
طی قسمتهای دهم تا هفدهم به نقش کشورهای خارجی و به ویژه رژیم صهیونیستی و ایالات متحده پرداختیم.
در قسمت هفدهم توضیح دادیم که کشورهای عربی هم به حمایت از راست افراطی مسیحی پرداختند.
در واقع آنان نمیدانستند حمایت از راستگرایان افراطی مارونی در راستای ایجاد جنگ داخلی و در ادامه اشغال بیروت توسط اسرائیل است، بلکه صرفا درک آنان از «تهدید صعود چپگرایی» آنان را به این سمت سوق داد که بخواهند چپگرایان را در داخل لبنان زمینگیر سازند و در این راستا به حمایت از راستهای مارونی متحد اسرائیل روی آوردند.
در دو قسمت هجدهم و نوزدهم موقتاً از فضای لبنان فاصله گرفتیم و به اردن رفتیم.
اهمیت بحث اردن به اینجا برمیگشت که نخستین کشوری بود که آشکارا وارد جنگ با مقاومت فلسطینی شد.
در تشریح ماجراهای اردن این نکته را خاطرنشان کردیم که در همان جا هم مسئله «حرکات افراطی چپگرایان فلسطینی» و «تهدید حاکمیت ملی اردن» باعث شد تا ارتش اردن جهت نوک پیکان سلاحهای خود را تغییر داده و جنگ سراسری علیه مقاومت فلسطینی را آغاز کند.
همین ماجرا باعث شد تا هسته مرکزی سازمان آزادیبخش فلسطینی به لبنان منتقل شود.
در این قسمت، به بستر و فضای آن روز چپگرایی در لبنان میپردازیم.
کمال جنبلاط؛ سیر حرکت از شیمیدان روشنفکر و جامعهشناس چپ به یک فعال سیاسی و شبهنظامی رادیکال
سوسیالیسم و چپگرایی در لبنان سابقه دیرینهای دارد.
«حزب کمونیست لبنان» در سال 1924 تأسیس شد و مدعی است که نخستین حزب تاریخ جدید لبنان است.
این حزب در دوره قیمومیت فرانسه از نفوذ بسیار بالایی برخوردار بود.
با این حال، بعد از استقلال لبنان، به صورت نسبی از نفوذ این حزب کاسته شد؛ به طوری که در انتخاباتهای پارلمان در دهههای سی و چهل وزن زیادی نداشت.
بعد از روز نکبت و استقرار بخشی از آوارگان فلسطینی در لبنان، این حزب پایگاه جدید خود را در میان فلسطینیها ایجاد کرد و به این ترتیب حاملان اصلی اندیشه سوسیالیستی در لبنان، در مجاورت فلسطینیها شکل گرفتند و حتی سه شاعر بزرگ فلسطینی «عز الدین المناصرة»، «محمود درویش» و «معین بسیسو» به چهرههای اصلی محافل چپها در لبنان تبدیل شدند.
خانواده جنبلاط، از سرشناسترین خانوادههای دروزی لبنان از قرن هفدهم به شمار میرود
با این حال میتوان به جرأت ادعا کرد چپگرایی در لبنان با «کمال جنبلاط» به بلوغ رسید.
کمال جنبلاط فرزند خانواده مشهور جنبلاط بود؛ پدر، مادر، پسر عموی وی از شخصیتهای بزرگ سیاسی لبنان بودند.
خاندان جنبلاط از سه سده قبل از بزرگان این منطقه بودند و به نوعی تاریخ آنان با شورش و قتل گره خورده بود.
کمال جنبلاط در چنین بستری در سال 1917 به دنیا آمد و مادرش میخواست تنها پسر خود را از معادلات سیاسی دور نگه دارد.
کمال در سال 1933 تحصیل در مدرسه را به پایان رساند و همزمان در آکادمی فلسفه به تحصیل فلسفه یونانی و در آکادمی ادبیات فرانسه به تحصیل ادبیات عربی و فرانسوی پرداخت و به این ترتیب در هر دو مرکز مدرک کارشناسی دریافت کرد.
کمال در سال 1937 به فرانسه رفت و در دانشگاه سوربون در دو رشته «روانشناسی و امور پرورشی» و «جامعهشناسی» مدرک کارشناسی ارشد را دریافت کرد.
او در ابتدای جنگ جهانی دوم در پاریس اقامت داشت؛ اما اندکی پیش از اشغال پاریس به لبنان برگشت و در دانشگاه سنت ژوزف بیروت به تحصیل در رشته حقوق پرداخت.
به این ترتیب، کمال جنبلاط از نظر دانشگاهی در چند رشته متفاوت (حقوق، جامعهشناسی، روانشناسی و امور تربیتی، فلسفه و ادبیات) در سطوح عالی به تحصیل پرداخت.
علاوه بر آن در سال 1941 در حالی که یک وکیل حرفهای بود، به تحصیل در حوزه شیمی پرداخت و حتی در سپتامبر 1942 در یک آزمایشگاه شیمی به صورت تقریبا شبانهروزی (روزانه 16 ساعت!) – به عنوان تیم همکار ذیل دانشمندان آن روز لبنان - کار پژوهشی میکرد که حاصل آن یک کشف مهم در تبدیل گاز اسیدکلوریک بود.
وی در عرصه ادبیات نیز شاعر بزرگی بود و به زبانهای عربی و فرانسوی شعر میسرود.
او به سه زبان عربی، فرانسوی و انگلیسی به راحتی تکلم میکرد و با زبانهای هندی، لاتین، اسپانیایی و ایتالیایی آشنایی داشت.
کمال جنبلاط همچنین سالانه به هند سفر میکرد و به سیر و سلوک در عالم رهبانی میپرداخت!
این رویه تا سالهای آخر عمر وی تداوم یافت!
او 37 جلد کتاب نوشته است که عمده آنان به مباحث غیرسیاسی اختصاص دارد!
کمال جنبلاط یک متفکر، شاعر و فیلسوف بود و تا زمان فوت شوهرخواهر و پسرعمویش، قصد نداشت وارد سیاست شود
چنین شخصیتی از سال 1943 و بعد از فوت پسرعمو و شوهر خواهرش «حکمت علی جنبلاط» وارد عرصه سیاست شد.
کمال جنبلاط از دوران مدرسه، گرایشات رادیکال قومگرایانه عربی داشت و از هواداران سرسخت «سعد زغلول» (از رهبران جنبش استقلالخواهی مصر) محسوب میشد.
در دوره اقامت در پاریس هم پایههای ایدئولوژیک وی برای دفاع از مارکسیسم تکمیل میشود و از زمانی که به لبنان برمیگردد، خود را یک کمونیست برابریطلب میداند.
کمال جنبلاط در عرصه سیاست، ابتدا از مطالبات برابریطلبانه در مجرای فعالیت پارلمانی آغاز کرد؛ اما بعد از 4 سال – در سال 1947 - با اندیشههای رادیکال کمونیستی به سمت تشکیل «جناح اپوزیسیون و انقلابی» رفت تا برای برپایی انقلاب کمونیستی تلاش کند.
در همین راستا در سال 1949 حزب «سوسیالیست پیشرو» را تأسیس کرد.
او در این حزب تلاش کرد از فضای طائفهای فاصله بگیرد و حتی با آن مبارزه کند.
تلاش برای تحدید ساعت کار کارگران، فعالیت اجتماعی بانوان و...
بخش دیگری از فعالیتهای وی در این دوره بود.
با این حال، خیلی زود به این اقناع رسید که در چارچوب فضای سیاسی آن روز به سختی میتوان تغییرات بنیادین ایجاد کرد.
کمال جنبلاط در سال 1951، به صورت رسمی جناح چپگرای لبنان را با عنوان «الجبهة الاشتراکیة الوطنیة» (جبهه سوسیالیست ملی) تأسیس کرد و در سال 1954 مبتکر و میزبان کنفرانس بزرگ احزاب چپ و کمونیست جهان عرب بود که به «مؤتمر الأحزاب العربیة المعارضة» (کنفرانس احزاب اپوزیسیون [علیه دولتهای] عربی) معروف شد.
این رویداد بزرگی بود و حتی واکنش منفی دولتهای عربی را برانگیخت!
رهبر حزب سوسیالیست پیشروی لبنان به حوزه سیاست اکتفا نکرد و از سال 1956 وارد عرصه نظامیگری شد!
در این سال، در جریان هجوم مشترک اسرائیل، بریتانیا و فرانسه به مصر، واحدهای نظامی تشکیل داد و در حمایت از مصریها وارد نزاع شد.
در قسمت پنجم این سلسلهیادداشت – با عنوان «اتحاد مصر و سوریه» - به این جنگ اشاره کردهایم.
دقیقاً از همین جا بود که به سمت شکل دادن جنبشهای مسلحانه انقلابی رفت.
به این ترتیب کمال جنلاط روشنفکر و اهل قلم، سلاح به دست گرفت و ضمن حضور در قدرت، تلاش کرد تا انقلاب مسلحانه کمونیستی راه بیندازد.
در همین دوره، او به قدری به شوروی نزدیک شد که «جایزه صلح لنین» را دریافت کرد.
کمال جنبلاط در حال سخنرانی در کنار پرچمهای لبنان و اتحادیه جماهیر شوروی
بر روی تابلوی پشت سر وی نوشته شده است: «دوستی و همکاری میان دو ملت شوروی و لبنان، پاینده باد»
چرخش در میانه انقلاب و قدرت
از اواخر دهه 1950میلادی، جنبشهای چپگرای لبنان کاملاً همسو و تحت هدایت کمال جنبلاط قرار میگیرند؛ به طوری که در آن زمان میتوانست به صورت یکپارچه جناح چپ و سوسیالیست لبنان را رهبری کند.
در همین راستا، به مرور شاخه نظامی جنبشهای چپگرا نیز تأسیس میشود؛ زیرا از نگاه آنان انقلاب واقعی جز از مجرای دست بردن به سلاح به نتیجه نمیرسد.
کمال جنبلاط اوائل به تأسی از گاندی، بر ضرورت «اجتناب از دست بردن به سلاح» و «انقلابهای مسالمتآمیز» سخن میگفت؛ اما در ادامه خود او نیز به جایی رسید که رهبری جنبشهای مسلحانه را در اختیار گرفت و میگفت: «اگر بقای [انقلاب] ما مشروط به داشتن سلاح باشد، ما میان مرگ و سلاح، دومی را انتخاب میکنیم.»
کمال جنبلاط در جمع مسلحین تابع خود در قیام سال 1958
در قسمت ششم این سلسله یادداشت – با عنوان «عملیات خفاش آبی آمریکا در غرب آسیا» - نوشتیم که در سال 1958 و بعد از اتحاد سوریه و مصر و تشکیل جمهوری متحد عربی «جامعه مسلمانان در آن زمان تقریبا به صورت یکپارچه از ایده الحاق حمایت میکردند.
بخشی از این جنبش به سمت «انقلاب مسلحانه» رفت که پیشگامان آنها اهل تسنن و دروزیها بودند.» در همان قسمت پیرامون کمال جنبلاط نوشتیم: «در چنین فضایی، «کمال جنبلاط» رهبری نظامی مخالفین را بر عهده گرفت و حتی «سرلشکر شوکت شقیر» را به عنوان فرمانده نیروهای مسلح انقلابی منصوب کرد.» به این ترتیب، در آن بستر زمانی و مکانی کمال جنبلاط موفق شد جنبش مسلحانه بزرگی را رهبری کند و در ادامه نیز همواره بخشی از سلاح در دست یارانش باقی ماند!
او در این دوره علیه «کمیل شمعون» اعلان جنگ کرد.
این در حالی است که در سال 1952 از او در برابر «بشارة الخوری» حمایت کرده بود تا به ریاست جمهوری لبنان برسد!
اما در سال 1958 علیه وی دست به قیام مسلحانه زد که نهایتاً باعث عملیات نظامی مستقیم آمریکا و کشتار مسلمانان لبنان شد.
بعد از اشغال بیروت و ابتکار فرانسه برای رسیدن «فؤاد شهاب» به ریاست جمهوری، کمال جنبلاط از طرح فرانسه و ریاست شهاب حمایت کرد و در جایگاه معاون رئیس جمهور قرار گرفت.
در همین دوره تلاش کرد تا روابط بیروت و قاهره را نزدیک کند.
او در دوره ریاست شارل حلو نیز در این منصب باقی ماند تا علیرغم رهبری جناح چپ، به فردی عملگرا و منعطف تبدیل شود که با جناح شهابیها همکاری میکند.
{پیرامون جناح شهابیها و نحوه رسیدن شارل حلو به ریاست جمهوری، در قسمت دهم این سلسلهیادداشت – با عنوان «نقشه اسرائیل برای جنگ داخلی لبنان» - صحبت شده است.}
کمال جنبلاط در کنار جمال عبدالناصر
او در سال 1967 از پیشگامان تظاهراتهای خیابانی برای ورود لبنان به جنگ شش روزه و همپیمانی با مصر و سوریه بود.
در سال 1969، جناح بزرگ «جنبش ملی لبنان» را متشکل از جنبشهای قومگر و چپگرا تأسیس کرد که شاخصترین اعضای آن حزب سوسیالیست پیشرو، حزب کمونیست، حزب سوسیالناسیونالیست سوری (الحزب السوری القومی الاجتماعی.)، حزب بعث (هر دو شاخه وابسته به سوریه و عراق)، جنبش ناصریهای مستقل و سازمان ملی ناصری بودند.
{در مورد حزب بعث و حزب سوسیالناسیونالیست سوری در قسمت پانزدهم با عنوان «استقلال لبنان؛ رویایی بر باد رفته» صحبت کردهایم.}
این جناح، نقش پررنگی در انعقاد «پیمان قاهره» ایفا کرد.
همان طور که در قسمت یازدهم این سلسلهیادداشت – با عنوان «جنگ داخلی لبنان؛ سفارش صهیونیستها» - شرح دادیم، این پیمان باعث شد تا «اداره اردوگاه͏های آوارگان فلسطینی به سازمان آزادیبخش فلسطین واگذار شود تا آن͏ها عملا در هر اردوگاه یک پادگان دایر کنند.» در سال 1970 و بعد از ماجرای «سپتامبر سیاه اردن»، عملاً نقطه عطفی در حرکت این جناح به سمت رادیکالیسم بود که در بند بعدی آن را شرح میدهیم.
سخنرانی جورج حبش در نشست جنبش ملی لبنان
اوجگیری رادیکالیسم و ظهور گرایشات افراطی در میان چپها
در تاریخ چپهای لبنان، سال 1970 را باید یک نقطه عطف دانست.
همان طور که در قسمت پیشین بیان شد، در معادلات منطقهای سه رویداد «سپتامبر سیاه اردن»، «مرگ مشکوک جمال عبدالناصر» و «کودتای حافظ اسد» به وقوع پیوست.
سپتامبر سیاه اردن، نقش قابل توجهی در رادیکالتر شدن چپهای جهان عرب ایفا کرد.
جمال عبدالناصر نیز کسی بود که نهایتاً میتوانست چپهای جهان عرب را همسو سازد و وساطتهای وی مواردی مانند «پیمان قاهره» و...
را رقم زد؛ اما فقدان وی، خلأ مهمی را ایجاد کرد که بسترساز رادیکالتر شدن چپها بود.
در این میان، چپهای لبنان به حافظ اسد و سوریه هم بدبین بودند که در ادامه آن را شرح خواهیم داد.
در فضای داخلی لبنان هم در سال 1970 «سازمان عمل کمونیستی» تأسیس شد.
سران این حزب مانند «محسن ابراهیم» پیشتر در «جنبش قومگرایان عرب» با «جورج حبش» همکار بودند.
جورج حبش همان کسی است که «جبهه ملی برای آزادی فلسطین» را راهاندازی کرد و عملیات هواپیماربایی آنان باعث شد تا نهایتا جنگ ارتش اردن علیه مقاومت فلسطینی کلید بخورد و ماجرای «سپتامبر سیاه اردن» رقم بخورد.
سازمان عمل از نظر ایدئولوژیک تندروتر از جورج حبش بود و حتی به صورت مشترک با «جبهه دموکراتیک برای آزادی فلسطین» و «نایف حواتمه» نشریه «الحریة» (آزادی) را چاپ میکرد.
مواضع این نشریه علیه حکام دولتهای عربی بسیار رادیکال و تند بود.
سخنرانی کمال جنبلاط در جمع شاخه نظامی حزب سوسیالیست ترقیخواه در سال 1975
در سال 1971 با انتقال رهبری سازمان آزادیبخش فلسطین به لبنان، عملاً اردوگاههای آوارگان فلسطینی به مراکز آموزشی نظامی تبدیل شده بود.
در این مرحله، «جنبش ملی لبنان» به رهبری کمال جنبلاط، شاخه نظامی خود را راهاندازی کرد و به سرعت در این مراکز به آموزش و کادرسازی پرداخت.
به این ترتیب، مقاومت ملی فلسطین عملاً به قلمرو مناسبی تبدیل شد تا چپهای لبنان نیز شاخههای نظامی خود را گسترش دهند.
فعالیت آنها به موازات فعالیت شاخه نظامی احزاب راست افراطی مارونی ادامه پیدا کرد.
{در مورد تأسیس شاخه نظامی احزاب راست افراطی در قسمت دوازدهم این سلسلهیادداشت با عنوان «آمریکا وتشکیل شبهنظامیان لبنان» صحبت کردهایم.}
در عرصه رسانهای و رسمی نیز ادبیات چپها علیه دولتهای عربی بسیار تند و رادیکال شده بود.
در چنین بستری، در جنگ 1973 چپهای لبنان بدون تأیید ارتش این کشور در جنگ یوم کیپور شرکت کردند و همین موضوع باعث شد تا تنش میان ارتش لبنان و چپها بالا بگیرد.
در این فضا، سهمیه این جناح در کابینه دولت نیز حذف شد و عملاً لبنان آماده رویارویی با آنان میشد.
کمال جنبلاط در کنار یاسر عرفات
در چنین بستری، ایده تشکیل «کنفدراسیون مشترک سوریه، اردن و لبنان» توسط حافظ اسد مطرح شد.
چپهای لبنان با این ایده شدیدا مخالفت کردند و کمال جنبلاط آن را «نقشه امپریالیسم برای به شکست کشاندن انقلاب مردم فلسطین و لبنان» خواند.
موضع سازمان عمل کمونیستی به مراتب تندتر بود و حافظ اسد را «سنگر امپریالیسم برای مصادره قیامهای آزادیخواهانه ملل مترقی» خواند.
حتی کار به جایی کشید که جبهه ملی برای آزادی فلسطین به دو شاخه تقسیم شد و شاخه اصلی آن به موضعگیری تند علیه اسد روی آورد.
به موازات آن کمال جنبلاط سفرهای منطقهای خود را آغاز کرد.
در آن زمان چپها ادعا میکردند نزدیک به 80 درصد خاک لبنان منطقه تحت نفوذ آنان است و عملاً آنها باید از موضع قدرت در مورد آینده این کشور صحبت کنند.
دیدار او با حافظ اسد بسیار تند بود و حتی برخی منابع میگویند نزدیک به 8 ساعت طول کشید.
دیدار او با انور سادات به قدری تند بود که حسنی مبارک طاقت نیاورد و به جنبلاط توهین کرد!
در دیدار با ملک خالد، پادشاه وقت عربستان در طائف نیز فضای مذاکراتی چندان مثبت نبود و نتیجهای به دنبال نداشت.
دیدارهای پرشمار دیپلماتیک کمال جنبلاط، به علت مواضع تند وی نهتنها نتیجهبخش نبود؛ بلکه باعث رویگردانی بیشتر کشورهای عربی از چپهای لبنان میشد
مواضع جنبلاط در دیدار با سران کشورهای دیگر به قدری تند شده بود که حتی کشورهای حامی و همسو با وی نیز در آن مقطع حمایت جدی از رهبر جناح چپ لبنان به عمل نیاوردند!
او در بغداد نتوانست با «صدام حسین» و «احمد حسن البکر» ملاقات کند؛ زیرا صدام در خارج از کشور بود.
این در حالی است که کمال جنبلاط در میان کل کشورهای عربی، تنها علیه مقامات وقت عراق صحبت نکرده بود!
در نتیجه عالیترین سطح دیدارهای وی در بغداد با «طه یاسین رمضان» بود.
او همچنین «توفیق سلطان»، مسئول روابط خارجی جنبش ملی را به مسکو فرستاد؛ اما مقامات شوروی هم از دیدار سطح بالا با وی خودداری کردند!
این در حالی است که کمال جنبلاط نشان ویژه «صلح لنین» را دریافت کرده بود؛ نشانی که در کل جهان عرب تنها به جمال عبدالناصر و کمال جنبلاط اعطا شده بود.
جمعبندی
در نیمه اول دهه 1970، چپگرایان جهان عرب و به خصوص چپگرایان لبنان و فلسطین به مواضع رادیکال و تندی روی آوردند که باعث شد دولتهای عربی را به سمت مقابله با آنها سوق دهند.
این فضا، بستر را برای احزاب راست افراطی مارونی فراهم کرد که خود را «مطمئنترین آلترناتیوهای روی زمین (در خیابان)» نشان میدادند.
اما در واقع این احزاب، در پازل اسرائیل برای شروع جنگ داخلی و اشغال بیروت به ایفای نقش میپرداختند.
در آن زمان چپهای لبنان مدعی بودند از نظر نظامی 80 درصد خاک لبنان در تصرف آنهاست و در نتیجه کشورهای عربی باید آنان را نماینده لبنان به شمار بیاورند
شدت تندرویهای چپگرایان به حدی بود که عملاً در موارد متعددی، مسئله آزادسازی قدس به هدف ثانویه تبدیل میشد و انقلاب کمونیستی در کشورهای عربی و حتی تغییر مرزها به اولویت اول بدل میگشت.
ضمن اینکه عملاً حمایت تمامعیار از کلیه احزاب کمونیستی جهان در دستور کار قرار میگرفت که اوج آنها شکلگیری گروه تروریستی «آسالا» است که در قسمت بعدی این سلسلهیادداشت معرفی خواهد شد.
همان طور که در قسمت پایانی یادداشت قبل تصریح شد مقاومت اسلامی لبنان در این دوره از مرحله شکلگیری اولیه فکری بود و آنان از مسائلی مانند چپگرایی، تهدید کشورهای ثالث (به خصوص کشورهای عربی) و...
فاصله گرفتند و بر مبارزه با اشغالگری صهیونیستها تمرکز کردند.
این نکته را به راحتی میتوان در مواضع «امام موسی صدر» ملاحظه کرد.
انتهای پیام/