جانِ آقا روزمان را نه؛ سالمان را ساخت!
تا همین چند سال پیش، مردم مشهد روز اول سال مهمان عزیزی داشتند. اما ماه مبارک رمضان که خودش را به نوروز رساند، قرار اول سال مردم و مهمان عزیزشان افتاد به اینجا در حسینیه امام خمینی (ره).
باشگاه خبرنگاران جوان؛ ارینب سیفی - خورشید هنوز درنیامده بود و با آن هوای ابری نمناک، خیال تابیدن هم نداشت انگار.
اول فروردین ۱۴۰۴؛ اولین روز بعد از سال هزار و چهارصد و غم و اولین عید دیدنی.
تا همین چند سال پیش، مردم مشهد روز اول سال مهمان عزیزی داشتند.
ماه مبارک رمضان که خودش را به نوروز رساند، قرار اول سال مردم و مهمان عزیزشان افتاد به اینجا، زیر این سقف، روی فرش حسینیه امام خمینی (ره) و این بار به میزبانی رهبر انقلاب.
بعضیها «رهبر» صدایش میکنند، نه زیاد، نه کم.
بعضیها میگویند «مقام معظم رهبری»، یکی «حضرت آقا» و دیگری «آقای خامنهای».
غریبهترها او را «علی خامنهای» مینامند.
اینجا، اما میزبان یک نام دارد؛ «آقا».
اینجا همه او را آقا صدا میزنند.
مادرم اما تا روزی که زنده بود آقا را «جانِ آقا» (آقاجان در گویش مازنی) میخواند.
جانِ آقا امروز مهمان جانهای ایرانیها است.
برای مسخره بازی به آقا نامه نوشتم
ساعت به ۸ نزدیک میشود و حالا لابد خورشید بساطش را توی آسمان پهن کرده، اگر ابرهای سمج بهاری اجازه داده باشند.
مردمی که بعد از سحر نخوابیدهاند، قبل از خورشید خودشان را به اینجا؛ حسینیه امام خمینی (ره) میرسانند و صفهای طولانی بازرسی را میگذرانند برای دیدن «جانِ آقا».
چشم میچرخانم توی جمعیت.
همه شکل آدمی هست.
نقطه اشتراکشان لباس سیاههایی است که برای عزای امیرالمومنین (ع) پوشیدهاند.
بازار خوش و بش و تبریک سال نو و تسلیت ایام به راه است.
اینجا انگار همه قوم و خویشاند.
سراغ مردمی میروم که چشم به راه جانِ آقا هستند.
۴۰ ساله خانمی بود.
به سختی حرف میزد، اما مفهوم.
از بهارستان آمده بود و فعالیت فرهنگی میکرد.
اولین بار سال ۸۶ آمده بود دیدار و تا حالا ۹ بار جانِ آقا را دیده بود.
همان سالهای اول بود که برایش نامه نوشته بود.
به قول خودش برای شوخی و به مسخره.
میگفت کر و لال مادرزادی بود، تا ۲۳ سالگی.
توی نامه از آقا خواسته بود هزینه عمل جراحیاش را بدهد.
رفقایش مسخره کرده بودند که «مگر آقا بیکار است که جواب نامه تو را بدهد».
آقا، اما جواب داد.
یک میلیون تومان برای هزینه عمل جراحی دختر بیصدا فرستاده بود.
حالا هم میشنید، هم حرف میزد.
نذر کرده بود صدایش که برگشت آن را خرج جهاد تبیین کند.
از فعالیتهایش گفت.
از برگزاری جلسات نقد و بررسی فیلم و سریالهای ایرانی و خارجی برای مردم محله گفت تا جور کردن جهیزیه برای دخترهای دمبخت و کم بضاعت.
میگفت «جانِ آقا» در حقش پدری کرده.
برای همین توی خلوت خودش وقتی با آقا حرف میزد، «پدرجان» صدایش میکرد.
از آقاجون عروسک خوشگل عیدی میخوام
فاطمه ۱۱ ساله بود.
با مادرش آمده بود.
خودکار را که توی دستمان دید دوید سمتمان و با التماس گفت: «خاله میشه یه دقیقه خودکارتو بدی یه چیزی بنویسم؟» خودکار را که دادم تلاش کرد به کمک مادر کف دست عرق کرده از شوقش بنویسد: «جانم فدای رهبر».
بار اولی بود که آمده بودن دیدن آقا.
وقتی پرسیدم دلت میخواهد از آقا چه عیدیای بگیری چشمهایش برق زد و پرسید: «واقعا آقا بهمون عیدی میده؟» بعد هم کمی فکر کرد و دخترانهترین عیدی که به ذهنش آمد را گفت: «من دلم میخواد از آقا یه عروسک خوشگل عیدی بگیرم».
فاطمه آقا را «آقاجون» صدا میکرد.
شبیه رزمندهها؛ کوچکتر اما، عرفان ده ساله بود.
کلاس چهارم دبستان.
با آن پیراهن سبز و سربند قرمز «لبیک یا خامنهای» و چفیه دور گردنش شبیه رزمندههای جنگ بود.
مهمان قدیمی حسینیه بود.
ششمین باری بود که به دیدار میآمد.
به همراه بابا و مامان.
امروز، اما بابا نبود و عرفان شده بود همراه و مراقب مامان.
دلش میخواست همکلاسیهایش هم یک روز بتوانند آقا را ببینند.
عرفان نه به ظاهر که به فکر هم شبیه رزمندهها بود.
آقا را «حضرت آقا» صدا میزد و دلش میخواست شهید شود.
برای ایران.
برای اسلام.
برای وطن.
سال هزار و چهارصد و درد هم گذشت
همهمهی مهمانهای حسینیه میان صوت قرآن قاریان گم میشد.
هنوز خیلی مانده بود تا ساعت ۱۰.
قرائت قرآن که تمام شد گروه تواشیح محمد رسولالله به جایگاه میآید و دعای تحویل سال را اجرا میکنند.
بعد هم گروه سرود رینوا از شهرری با دختر و پسرهای سبز و مشکی پوش، از ۸ ساله تا ۱۴ ساله آمدند و سرود خواندند و رفتند.
محسن عربخالقی، اما با شعر حماسیاش از سال ۱۴۰۳، نه، از سال هزار و چهارصد و غم گفت.
آمد بهار و فصل زمستان تمام شد
سرمای سینه سوز فقیران تمام شد
سال هزار و چهارصد و درد هم گذشت
سال شهادت دو سه تن مرد هم گذشت
مهمانها شعر را تحسین کردند.
آنجا که اسم شهدای سال گذشته توی بیتها آمده بود مردم به یاد غمی مشترک برای عزیزهای از دست رفتهمان گریستند و آنجا که از مقاومت خواند تکبیر گفتند.
شعرخوانی که تمام شد مردم با صلوات شاعر را بدرقه کردند.
نوبت به حاج مهدی سماواتی رسید که نامش را به مناجاتهایش میشناسیم.
حاج مهدی با همان نوای سوزناکش زیارت امینالله را میخواند.
بعد هم مردم را مهمان میکند به روضهای کوتاه.
مردم دم میگیرند با روضه.
حالا عقربهی کوچک ساعت خودش را رساند به عدد ۱۰.
ساعت به وقت حیدرحیدر
ساعت حسینیه ۱۰ را نشان میداد که درب سمت راست جایگاه باز شد.
«جانِ آقا» وارد جایگاه شدند.
اولین بار است که جان آقا را اینقدر از نزدیک میبینم.
جمعیت برخاسته و یکصدا حیدر حیدر میگوید.
هرکس از هرکجا که هست خودش را میکشاند به سمت جایگاه تا میزبان را بهتر ببیند.
جانِ آقا محبت مردم را با دست تکان دادن برایشان پاسخ میدهد.
جمعیت، اما آرام نمیگیرد.
از شعاری به شعار دیگر.
«ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند» را باهم دم میگیرند و بعد از آن «ای رهبر آزاده آمدهایم آماده» را.
جان آقا صبوری میکند تا جمعیت آرام بگیرد.
انتظامات مردم را دعوت میکند به نشستن.
زمزمهها، اما هنوز آرام نگرفته.
چشم میچرخانم توی جمعیت.
بعضیها اشک میریزند و بعضی صورتها انگار زمان و مکان را یادشان رفته و غرق شدهاند توی قاب جلوی چشمهایشان.
جانِ آقا که مینشیند روی صندلی و میگوید: «خوش آمدید!»، قند توی دل مهمانها آب میشود.
عید نوروز عید معنوی به حساب میآید
جانِ آقا از سال جدید گفتند و وعدهی سالی پر از نوید را دادند.
از تلاقی نوروز با ماه مبارک رمضان و شبهای قدر گفتند و حال و هوای معنوی این شبها که سال ۱۴۰۴ را متبرک کرده است.
از گره خوردن ایرانی بودنمان به مسلمانیمان گفت که همیشهی تاریخ نوروز برای ایرانیها همراه با دعا و توسل به حضرت احدیت بود.
نشان این ادعا دعاییست که به وقت تحویل سال میخوانیم.
جانِ آقا تبلیغات دشمنان برای جدایی مردم از معنویت را ناکام دانستند و حضور مردم در لحظات تحویل سال در مراکز متبرک مثل حرم امام رضا (ع)، بهشت زهرا و دیگر اماکن متبرکه را دلیل آوردند.
از ظرفیت تلاقی آغاز سال جدید با ایام سوگواری امیرالمومنین (ع) گفتند و از فعالان فرهنگی خواستند تا به مطالعه و استفاده از کلام امیرالمومنین (ع) در نهجالبلاغه بپردازند.
به اینجای سخن که رسیدند لحنشان پدرانه شد.
از مردم و به ویژه جوانترها خواستند تا فرصت دعا و تضرع در این شبها را از دست ندهند.
از ارزش یک ساعت از این شبها که معادل یک عمر است گفتند و از تاثیر دعا نه فقط برای تغییر سرنوشت فرد که برای تغییر و تعیین سرنوشت یک ملت سخن گفتند.
مقاومت هزینه دارد، اما در نهایت پیروز است
یاد کردن از سال گذشته با تمام رنجها و سختیهایش اگرچه کام مهمانها را تلخ کرد، اما از دل این تلخی جانِ آقا گوشزد کردند که مسیر هموار نیست، اما با توسل میتوان از این ناهمواریها عبور کرد.
همانطورکه پیغمبران در مشکلات بزرگ توسل میکردند.
خیالمان را با این جمله «در مبارزه حق و باطل، پیروزی با حق است» آرام کردند و گفتند که جبهه حق در این راه هزینه هم میدهد و به حوادث سال ۱۴۰۳ به این چشم نگاه کنید.
بعد هم مثالی از حضرت موسی (ع) آوردند و مبارزه با فرعون را به مبارزه مردم ایران در انقلاب تشبیه کردند.
از جنگ گفتند.
از دفاع مقدسمان؛ که یک اتحاد چندکشوره در کنار کشور عراق بود و بعد از ۸ سال تمام دنیا فهمیدند و گفتند که ایرانِ تهیدست در آن زمان پیروز است.
اما ما در مسیر این پیروزی «همت»ها، «چمران»ها، «باکری»ها، «خرازی»ها از دست دادیم.
همانطورکه در حوادث سال ۱۴۰۳ شخصیتهای ارزنده زیادی را چه در داخل چه خارج از کشور از دست دادیم.
از خدا کمک بخواهید و شک نکنید سرانجام این ایستادگیها شکست اسرائیل است؛ و آخر این جمله میان فریادها و شعارهای مرگ بر اسرائیل و مرگ بر آمریکای مردم گم شد.
مردی که بیشتر از خودمان ما را باور دارد
جانِ آقا از قدرت معنوی صبوری ملت، از ایستادگی و شهامت و رشادتشان که در حوادث تلخ ۱۴۰۳ آشکار شد تعریف کردند.
از ملتهایی گفتند که در مقابل حوادثی نظیر شهادت رئیسجمهور کمرشان خم میشود، اما مردم این خاک خم به ابرو نیاوردند و پای نظام ایستادند و ظرف ۵۰ روز دولت جدید را تشکیل دادند.
بازخورد این حادثه را در بدرقه عظیم رئیسجمهورشان نشان دادند.
از نماز جمعه نصر گفتند که با وجود تهدیدهای دشمن حضور مردم را به همراه داشت و دنیا را متعجب کرد.
ملت ایران خودش را به دنیا شناساند و باید خودش هم خودش را بشناسد.
حرفها به اینجا که رسید غرور ایرانی بودن بود که توی دل تکتکمان میجوشید.
وقتی آقا داشت از ما تعریف میکرد و ما را ملتی قوی و رشید خواند.
تولید؛ کلید اصلی بهبود اقتصاد است
جمعیت سراپا گوش شده بود و کلمات جانِ آقا را نه با گوشِ سر که با جان میشنید.
آنجا که حرفها به پیام نوروزی و شعار سال رسید لحن آقا قاطعتر شد.
مثل همیشه که معیشت مردم و اقتصاد کشور دغدغه مهمی برایش بود و هست.
از کارهای زیادی که برای بهبود و رونق تولید در کشور انجام شده بود گفتند و به گزارش کارآفرینان در این زمینه اشاره کردند.
از اهمیت تولید گفتند و آن را کلید اصلی بهبود اقتصاد و معیشت مردم دانستند.
اما این تولید نیاز به سرمایهگذاری دارد.
نه سرمایهگذاری خارجی، که هرگونه سرمایهگذاری داخلی.
گفتند نقدینگی که وجود دارد باید صرف سرمایهگذاری برای تولید شود.
از سرمایههای بزرگ تا حتی سرمایههای کوچک.
هم مردم و هم دولتها را مسئول در قبال انجام این موضوع دانستند.
از دولت خواست تا زمینه سرمایهگذاری را برای مردم آماده کند، فرآیند را آسان کند و از نهادهای نظارتی خواست تا امنیت سرمایهگذاری را برای مردم فراهم کنند.
جانِ آقا خیلی دلش برای ایرانمان میتپید.
آمریکاییها با تهدید به جایی نخواهند رسید
حرفهای جانِ آقا رسید به همان جایی که همه منتظرش بودیم.
پاسخ به شاخ و شانه کشیدنهای این روزهای آن دشمن دیرینه بیخ گوشمان.
برای آمریکا و تهدیدهای تو خالیاش مرزها را مشخص کرد و گفت: «آمریکاییها بدانند در مواجهه با ایران هرگز با تهدید به جایی نخواهند رسید».
صدای مرگ بر آمریکای جمعیت جملهی آقا را تایید کرد.
انگار همه منتظر شنیدن همین کلمات بودند.
نوبت به خط و نشان کشیدن در جواب قمپز در کردنهای دشمن که رسید، جانِ آقا گفت: «آمریکاییها و غیر از آنها هم بدانند اگر خباثتی نسبت به ملت ایران انجام دهند سیلی سختی خواهند خورد.» جمعیت که حالا دلشان گرم شده بود به حرفهای آقا و دلهرههای این روزهایشان با این کلمات به آرامش بدل شده بود، تکبیر گفتند و شعار سر دادند.
سخن رسید به یاوهگوییهای آمریکا درباره مراکز مقاومت در منطقه.
آقا تمامقد در برابر این ادعای مهمل آمریکا ایستادند و گفتند: «اشتباه بزرگی که سیاستمداران آمریکایی و اروپایی میکنند این است که مراکز مقاومت در منطقه را نیروهای نیابتی ایران میدانند.
نیابتی یعنی چه؟
آنها انگیزه دارند.
در آغاز غصب فلسطین کشور یمن از اصلیترین کشورهای حامی فلسطین بود.
حاکم یمن در جلسات از فلسطین و ظلمهایی که رژیم غاصب صهیونیستی علیه مردم انجام میداد، صحبت میکرد.»
جان آقا درباره حمایت از فلسطین در بین مردم دنیا هم گفتند: «امروز خباثتهای رژیم بیرحم صهیونیستی دل بسیاری از مردم غیرمسلمان را هم به درد آورد.
علیه این رژیم بیرحم در اروپا و آمریکا تظاهرات انجام میگیرد، اما آنها نمیخواهند ببینند و بفهمند و بدانند.
بودجه دانشگاهی که دانشجویانش علیه اسرائیل تظاهرات کردند را قطع میکنند.
این است لیبرالیسم، آزادی، گردش آزاد اطلاعات و...»
جانِ آقا میخ آخر را هم محکم کوبید و دلمان را قرص کرد و گفت: «جمهوری اسلامی در مقابل این خباثتها محکم ایستاده و اگر چه ما شروع کننده هیچ جنگی نبودیم، اما اگر کسی شروع کند سیلیهای سختی خواهد خورد.»
صدای جمعیت برای آخرین بار در اولین روز از سال ۱۴۰۴ زیر سقف حسینیه پیچید و جانِ آقا را بدرقه کرد تا درب خروجی جایگاه.
صورتها، چشمها، نگاهها برق میزد از شوق دیدن آقا.
انتظامات جمعیت پراکنده را که انگار توی خواب بودند به سمت درهای خروجی راهنمایی میکردند.
مردم، اما دلشان نمیآمد بروند.
به هر بهانهای خودشان را نگه داشته بودند زیر این سقف.
حتی حالا که میزبانش هم رفته بود.
یکی خودش را سوژه عکاسها کرده بود و دیگری کاغذ و خودکار را که دستمان دید خواهش کرد تا برای آقا نامه بنویسد.
حوالی ظهر بود که از حسینیه بیرون زدیم.
هنوز چشمم به آسمان نیفتاده بود که به دوست دیگری گفتم: «هوا بوی بارون میده!» چند قدم جلوتر که رسیدیم زیر سقف آسمان، باران به استقبالمان آمد.
معلوم شد زور خورشید به ابرها نرسیده بود و گذاشته بود یک دل سیر ببارند.
باران اول سال روزمان را ساخت همانطور که جانِ آقا روزمان، نه، سالمان را ساخت!