خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

چهارشنبه، 27 فروردین 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

اوج تراژدی در میانه کمدی؛ آنچه «پایتخت» دارد و بقیه ندارند

تسنیم | فرهنگی و هنری | دوشنبه، 25 فروردین 1404 - 16:30
سکانسی تأثیرگذار از سریال «پایتخت»، ما را به یادِ این نکته مهم می اندازد در دنیای هنر، گاهی یک اثر آن قدر درست و دقیق در احساسات مخاطب نفوذ می کند که مرز میان خنده و گریه، شادی و اندوه، درک و درد از بین می رود.
پايتخت،سكانس،دل،سكانسي،طنز،سريال،مخاطب،زندگي،بهتاش،نقي،هنر،ن ...

گروه فرهنگی خبرگزاری تسنیم- مجتبی برزگر: شبِ گذشته، قسمت نوزدهم سریال «پایتخت7» روی آنتن رفت.
سکانسی در معرضِ نگاه مخاطبان قرار گرفت که در لحظه اول نمایانگر تحقیر شدن نقی معمولی و دیالوگ‌های سنگین و تندِ بهتاش (بهرام افشاری) بود که شاید برای اولین بار در میان این 7 فصل به این شکل و شمایل به نمایش درآمد.
در برابرش همای سعادت با گریه شوهرش را قهرمان زندگی‌اش خواند و فهیمه سیلی محکمی به صورت بهتاش زد.
این صحنه شاید تلخ‌ترین سکانس سریال «پایتخت» به شمار برود اما در آن مجموعه‌ای از مفاهیم و اتفاقات را معنا می‌بخشد.
این همان چیزی است که «پایتخت» دارد و در بقیه سریال‌ها، پلتفرم‌ها و سینما یا کمرنگ است و یا اصلاً جایگاه ندارد.
آن چیز «خانواده ایرانی» است.
خانواده ایرانی با مختصات خود، خانواده‌ای که در حال تضعیف است و باید سریال‌هایی همچون «پایتخت» ساخته شود و آن تلخی‌ها و شیرینی‌ها را توأمان با هم به نمایش بگذارد.
اما در وصفِ سکانس تأثیرگذار شبِ گذشته که بسیار هم در فضای‌مجازی دست به دست شده و حتی بهرام افشاری در استوری به آن پرداخت.
(‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌منم دلم برای بهتاش و نقی سوخت…دو نسلی که هیچ تقصیری ندارند، جز اینکه فقط می‌خواستند زندگی کنند...)
در دنیای هنر، گاهی یک اثر آن‌قدر درست و دقیق در احساسات مخاطب نفوذ می‌کند که مرز میان خنده و گریه، شادی و اندوه، درک و درد از بین می‌رود.
یکی از تازه‌ترین نمونه‌های این نبوغ هنری، سکانسی تأثیرگذار از سریال پایتخت است؛ سریالی که در ظاهر با عنوان طنز شناخته می‌شود، اما در باطن گاه تا ژرفای احساسات انسانی پیش می‌رود.
در روزگاری که بسیاری از سریال‌های تلویزیونی، از فرط شعارزدگی یا سطحی‌نگری، از یاد می‌روند، پایتخت هنوز توانسته در دل مخاطب زنده بماند؛ نه فقط به‌خاطر شوخی‌ها و فضای شادش، بلکه دقیقاً به‌خاطر لحظاتی از این دست: سکانسی که در دل طنز، اشک از چشم خیلی‌ها جاری کرد.
سکانسی که نه‌تنها به‌یادماندنی، بلکه ماندگار است.
کمدی‌ای که می‌گریاند
در سکانسی که به‌تازگی توجه مخاطبان را جلب کرده، «پایتخت» بار دیگر ثابت می‌کند که کمدی تنها خنده نیست؛ بلکه دریچه‌ای‌ست به زندگی، به غم‌ها، به خاطرات و حتی به فقدان.
بازی‌ بازیگران در این سکانس، از جمله درخشش چند چهرهٔ اصلی، به‌قدری دقیق و درونی است که مخاطب ناخودآگاه بغض می‌کند.
دوربین، دیالوگ‌ها، موسیقی و حتی سکوت‌ها، همه و همه به درستی در کنار هم چیده شده‌اند تا لحظه‌ای عمیق را خلق کنند.
قدرت داستان‌گویی در قاب کوچک
پایتخت، در این سکانس خاص، فراتر از کلیشه‌های رایج تلویزیونی عمل می‌کند.
نه تنها قصه‌ای ملموس روایت می‌کند، بلکه جسارت نشان می‌دهد و از تلخی و رنج نمی‌گریزد.
این سکانس، شاهدی است بر این‌که چگونه می‌توان با زبان کمدی، سنگینی یک تراژدی انسانی را بیان کرد و دل‌های مردم را لرزاند.
.
هنر یعنی همین…
هنر، یعنی تأثیر.
یعنی خلق چیزی که در دل مخاطب بماند، ذهنش را مشغول کند، و احساسش را درگیر.
این سکانس از پایتخت، نماد کامل چنین هنری‌ست.
نه تنها برای خنداندن ساخته شده، بلکه برای همدلی، برای دیدن انسان پشت نقاب طنز.
شاید به همین خاطر است که سریال «پایتخت»، با همه نقدهایی که گاه به آن وارد می‌شود، هنوز هم جای خود را در دل مردم حفظ کرده.
چون توانسته در بزنگاه‌های درست، با مخاطبش حرف بزند؛ بی‌واسطه، صادقانه، و انسانی.
کمدی‌ای که از دل زندگی می‌آید
پایتخت همیشه نماینده بخشی از زندگی مردم عادی بوده؛ با همه دغدغه‌ها، شیرینی‌ها، مشکلات اقتصادی، روابط خانوادگی و تضادهای فرهنگی.
این سریال، برخلاف بسیاری از تولیدات تکراری، سعی کرده آینه‌ای باشد از جامعه؛ آینه‌ای که هم می‌خنداند و هم می‌گریاند.
طنز پایتخت، از جنس طنازی‌های ساده و گذرا نیست.
طنز آن، ریشه در واقعیت دارد؛ در حرف‌هایی که مردم هر روز می‌زنند، در شوخی‌هایی که از دل سختی‌ها شکل می‌گیرد.
و درست در همین بستر، وقتی یک سکانس به سمت تراژدی می‌رود، اثرش دوچندان می‌شود.
چون ما داریم رنج را از زبان آدم‌هایی می‌شنویم که قبلاً با آن‌ها خندیده‌ایم، زندگی کرده‌ایم، و حس نزدیکی داشته‌ایم.
شخصیت‌هایی آشنا؛ غم‌هایی واقعی
یکی از مهم‌ترین عوامل تأثیرگذاری سکانس‌های احساسی پایتخت، رابطه بلندمدت مخاطب با شخصیت‌هاست.
ما نقی معمولی را از فصل اول تا امروز دیده‌ایم؛ اشتباهاتش، مهربانی‌اش، دوگانگی‌های رفتاری‌اش را می‌شناسیم.
هما را بارها تحسین کرده‌ایم، از ارسطو خندیده‌ایم، نگران فهیمه شده‌ایم، و با بروز شخصیت‌هایی مثل بهبود و رحمت، بخشی از تاریخ طنز تلویزیون را زندگی کرده‌ایم.
همین آشنایی طولانی، باعث می‌شود وقتی یکی از این شخصیت‌ها دچار رنج یا فقدان می‌شود، درد آن به دل بیننده هم نفوذ کند.
انگار که دوست یا عضوی از خانواده‌ات دچار مصیبتی شده باشد.
بازتاب اجتماعی؛ وقتی مردم هم‌صدا می‌شوند
همزمان با پخش این سکانس، شبکه‌های اجتماعی پر شد از واکنش‌های احساسی مردم؛ توییت‌هایی با بغض، کپشن‌هایی با اشک، و حتی یادآوری خاطرات شخصی.
این یعنی یک اثر هنری توانسته فراتر از قاب تلویزیون برود و در ذهن و قلب جامعه جا بگیرد.
پایتخت بارها نشان داده که صرفاً یک سریال سرگرم‌کننده نیست؛ بلکه می‌تواند دغدغه‌مند، آسیب‌شناسانه و گاه حتی انتقادی باشد.
این سکانس خاص هم یکی دیگر از همان لحظاتی‌ست که نشان می‌دهد تلویزیون هنوز هم می‌تواند مؤثر باشد، اگر خلاقیت، صداقت و کیفیت در آن جاری باشد.
وقتی هنر معنا پیدا می‌کند
نهایت هنر، خلق تأثیر است.
این‌که مخاطب بعد از دیدن یک سکانس، فقط سرگرم نشده باشد؛ بلکه احساس کرده باشد، فکر کرده باشد، شاید حتی تصمیمی گرفته باشد.
سکانسی که از شب گذشته در «پایتخت» خبرساز شده، مصداق کامل چنین هنری‌ست.
وقتی در سکانسی نمایش شکاف بین نسلی و معضلات خانوادگی بین نسل جوان و والدین به نمایش درمی‌آید.
سریالی که اصلاً زبانِ نصیحت ندارد اما نصیحت می‌کند.
چهره درهمِ «نقی معمولی» و فریادهای بهتاش و سیلی فهیمه همه به نوبه خودشان حقی را به صورت نمایشی مطرح می‌کردند.
در میانِ همه اظهارنظرها و واکنش‌ها هم می‌توان به این نکته اشاره کرد که هرکدام از کاراکترها که از قشری نمایندگی می‌کنند به نوبه خودشان حق دارند.
بهتاش در عین پرخاشگری اما از عقده فروخفته حرف می‌زند اما زبانش زبان پرخاشگری است.
همان زبان نسلِ امروز و نقی معمولی به نوعی بی‌نتیجه ماندن نتایج برخی تلاش‌های این قشر و نسل را به نمایش درمی‌آورد.
و شاید برای همین است که در میان هیاهوی سریال‌های رنگارنگ و تولیدات پرزرق‌وبرق، هنوز خیلی‌ها به پایتخت دل می‌بندند؛ چون می‌دانند که در دل آن خنده‌ها، گاهی اشک‌هایی هست که از جنس زندگی‌اند.
انتهای پیام/