خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

یکشنبه، 31 فروردین 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

قهرمانانی که هنوز در آسمان غزه می‌درخشند

مشرق | بین‌الملل | یکشنبه، 31 فروردین 1404 - 18:41
در حالی که زندگی‌های ما در آوارهای کلیسا مدفون می‌شد، تنها چیزی که باقی ماند، خاطراتی بود از عشق به سرزمین، به خانواده و به آزادی.
زندگي،كليسا،غزه،لحظه،دل،رژيم،اسرائيل،جنگ،نفر،دست،قهرماناني،پ ...

به گزارش مشرق، ۵۰ هزار نفر.
عددی که شاید در زبان نوشتار تفاوتی با ۵۰ نداشته باشد، اما در دنیای واقعی، تفاوتش به بزرگی تاریخ است.
۵۰ هزار نفر یعنی نیمی از ظرفیت استادیوم آزادی؛ یعنی خیابانی مملو از انسان‌هایی که می‌توانند یک انقلاب را به دوش بکشند.
اما حالا این ۵۰ هزار نفر دیگر در میان ما نیستند.
آنها در دو سال گذشته، از آغاز طوفان الاقصی، جانشان را از دست داده‌اند.
نه در میدان نبردی برابر، بلکه زیر بمباران بی‌رحمانه، در آوار خانه‌هایشان، در آغوش مادران و پدرانشان، در کلاس‌های درسی که دیگر دانش‌آموزی در آن باقی نمانده است.
اما این فقط یک عدد نیست.
۵۰ هزار یعنی ۵۰ هزار قصه ناتمام، ۵۰ هزار رؤیا که به خاک سپرده شده، ۵۰ هزار چشم که دیگر طلوعی را نمی‌بینند.
هرکدام از آنها داستانی داشتند؛ داستان‌هایی از جنس مقاومت، از جنس پایداری.
کودکانی که در حیاط خانه‌هایشان با سنگ‌های آوارشده بازی کردند، پدرانی که با دستان خالی، سقفی را که دیگر وجود نداشت، بر سر خانواده‌شان نگه می‌داشتند، مادرانی که میان دود و آتش، هنوز لالایی‌هایشان را فراموش نکرده بودند.
آنها قرار بود قهرمانان زندگی خود باشند.
قهرمانانی که می‌توانستند پزشک شوند، معلم شوند، شاعری شوند که از صلح می‌گوید اما آنها، حالا یا قهرمانانی شده‌اند که جهان نامشان را به یاد دارد یا قهرمانانی که هیچ‌کس نامشان را نخواهد دانست، جز آجرهای ویران‌شده‌ای که شاهد آخرین لحظاتشان بودند.
حالا دیگر نیازی به بهانه نیست تا از آنها بگوییم.
یادشان آن‌قدر زنده است که هر روز، هر لحظه، در نفس‌ها جاری باشد.
کودکانی که هرگز رنگ دنیا را ندیدند!
در هر گوشه‌ای از غزه، در هر لحظه، فریادی خاموش به گوش می‌رسد؛ فریاد یک کودک که دیگر فرصتی برای زندگی کردن پیدا نمی‌کند.
هر ۳۰ دقیقه، اسرائیل در جریان نسل‌کشی کودکی فلسطینی را به قتل می‌رساند.
من، یکی از همان کودکان هستم که در این مسیر بی‌رحمانه به شهادت رسیدم.
«عُمر»: زندگی من هیچ‌گاه شروع نشد.
هیچگاه اولین تولدم را ندیدم، زیرا در همان روزهای ابتدایی زندگی اشغالگران اسرائیلی خانواده کوچک ما را در کشتاری که در ۳۱ اکتبر ۲۰۲۳ در محله «یرموک» اتفاق افتاد، به شهادت رساندند.
در آن روز، رژیم اسرائیل با حملات هوایی و زمینی خود، بسیاری از خانواده‌ها را بی‌خانمان و بی‌سرپناه کرد.
خانواده من، یکی از صدها خانواده‌ای بود که در این حمله بی‌رحمانه جان باختند.
اما این تنها سرنوشت من نبود.
در روزهایی که من در آغوش مادر و پدرم، تنها برای چند لحظه زندگی را تجربه کردم، هزاران کودک دیگر هم در غزه به همین سرنوشت دچار شدند.
برای فلسطینی‌ها، به ویژه برای آوارگانی چون من که هیچ‌گاه فرصت زندگی طبیعی را نداشتیم، زندگی در دوران نسل‌کشی رژیم اشغالگر اسرائیل چیزی بیشتر از یک شکنجه است.
با این حال، ما هرگز ایمان‌مان را از دست نداده‌ایم.
در واقع، ایمان ما قوی‌تر از همیشه شده است.
شاید جسم ما از بین برود، اما این روحیه مقاومت و ایستادگی، چیزی است که نمی‌توان آن را شکست داد چون نسل به نسل منتقل می‌شود و هیچ بمب و حمله‌ای نمی‌تواند آن را نابود کند.
او لبخندی در میان خاک و خون بود
من «محمد جلال» از غزه هستم.
در دل جنگ، هنوز به دنبال زیبایی‌های زندگی بودم.
از همان کودکی، در دنیای پر از درد و ویرانی هنر برای من پناهگاه بود.
من نقاشی می‌کشیدم، گاهی دست به صنایع دستی می‌زدم و حتی در اوقات فراغت، آشپزی می‌کردم تا دل خانواده‌ام را شاد کنم.
زندگی برای من یک هدیه بود، یک فرصت برای خلق و لذت بردن از لحظات ساده؛ اما همیشه می‌دانستم که در این دنیای پر از تباهی، باید برای آخرت نیز آماده باشم.
می‌گویند که همیشه لبخند می‌زدم.
شاید این لبخند، بیشتر از هر چیزی نشان‌دهنده امید من بود، امیدی که در دل جنگ و ویرانی نمی‌خواست خاموش شود.
دوستان و خانواده‌ام همیشه از من به عنوان یک ستون محکم یاد می‌کنند.
در دل این جنگ، من نه تنها نقش یک برادر، همسر و پسر را ایفا می‌کردم، بلکه به عنوان فردی که همیشه در کنار دیگران بود، سعی می‌کردم کمی از بار سنگین این روزهای سیاه را بر دوش عزیزانم بردارم.
اما زندگی من در میانه این همه درد، آوارگی، گرسنگی و رنج، به یک نقطه پایان رسید.
در دوران نسل‌کشی رژیم اسرائیل، من و خانواده‌ام به آوارگان تبدیل شدیم.
روزها از گرسنگی و شب‌ها از ترس حملات هوایی نمی‌توانستیم چشم بر هم بگذاریم.
زندگی برای ما سخت‌تر از همیشه شده بود.
اما با همه این رنج‌ها، ایمان ما به یکدیگر و به آزادی همچنان پابرجا بود.
در نهایت، در ۱۲ جولای ۲۰۲۴، پس از روزها و شب‌های دردناک، توسط اشغالگران اسرائیلی در یکی از حملات هوایی به شهادت رسیدم.
زیر آوار کلیسا
ما «مجد»، «سهیل» و «ژولی ال‌سوری» از غزه هستیم.
جایی که جنگ و درگیری‌ها همیشه در اطرافمان است، ما و ۵۰۰ نفر از شهروندان دیگر به کلیسای «سنت پرفیریوس» پناه بردیم.
این کلیسا که در تاریخ یادآور خدمت‌های اسقف پرفیریوس از سال ۳۹۵ تا ۴۲۰ میلادی در غزه است، به یک پناهگاه تبدیل شده بود؛ مکانی که امیدوار بودیم، در آن‌جا از خطر بمباران و کشتارهای بی‌رحمانه اشغالگران در امان بمانیم.
باور داشتیم که در یک مکان مقدس، جایی که مردم برای عبادت و آرامش جمع می‌شوند، حمله‌ای صورت نخواهد گرفت.
اما چقدر اشتباه کردیم.
کلیسا، که باید مکانی برای حفاظت و عبادت می‌بود، به یک هدف بمباران تبدیل شد.
در شب ۱۹ اکتبر ۲۰۲۳، زمانی که ما آماده می‌شدیم بخوابیم و در حالی که امید داشتیم فردا روزی باشد که در آن از این مخمصه رهایی پیدا می‌کنیم، رژیم صهیونیستی با حمله موشکی به این پناهگاه مقدس، همه‌چیز را نابود کرد.
در آن لحظه، همراه با بیش از مسیحیان و مسلمانانی که در کلیسا پناه گرفته بودند، جان خود را از دست دادیم.
همه‌چیز در یک لحظه از هم پاشید.
صداهایی که باید در عبادت و دعا در این مکان مقدس طنین‌انداز می‌شد، به فریادهای وحشت و ترس تبدیل شد.
در حالی که زندگی‌های ما در آوارهای کلیسا مدفون می‌شد، تنها چیزی که باقی ماند، خاطراتی بود از عشق به سرزمین به خانواده و به آزادی.