مادر شهید: یکسانسازی گلزار شهدا دلم را آتش زد!
مادر شهید رضایی میگوید: اطلاع یافتم که پیکر تعدادی از شهدا را به دانشگاه تهران آوردهاند. من سر کار بودم و دخترم را فرستادم. او میگفت از بین آن همه تابوت شهید، انگار یکی به من گفت برگرد. وقتی برگشتم، دیدم که اسم برادرم را روی تابوت نوشتهاند.

به گزارش مشرق، به دیدار مادر شهید «محمد رضایی» از شهدای منطقه ۱۷ تهران معروف به دارالشهدا رفتم؛ همان جایی که بیش از ۴ هزار شهید والامقام را تقدیم میهن و انقلاب اسلامی کرده است.
شهید رضایی جزو شهدایی است که پیکر مطهرش بدون سر برگشت، آن هم پس از ۸ سال گمنامی.
مادر شهید دارای ۶ فرزند است و در دوران پیروزی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس فعالیتهای انقلابی زیادی انجام داده است.
«زهرا وفایی» که مدتهاست به علت کهولت سن دیگر نمیتواند مثل قبل هر هفته سر مزار دلبند شهیدش برود، میگوید: «قبلا هر پنجشنبه سر مزار پسرم میرفتم، اما الان توان ندارم.
چند وقت پیش ایام شهادت حضرت زهرا (س) از اینکه نتوانسته بودم پیش محمد بروم دلم خیلی گرفته بود.
با همان دل گرفته خدا را به حضرت زهرا (س) قسم دادم که امشب محمد را به خوابم بفرستد تا او را ببینم.
همان شب محمد را در خواب دیدم که با همان لباسهای جبهه بود، در را باز کرد و آمد و همدیگر را دیدیم.
در خواب اصلا نمیدانستم سری در بدن نداشته است.
بعد از اینکه از خواب بیدار شدم، خیلی خوشحال بودم و خدا را شکر کردم.»
زهرا وفایی مادر شهید، بسیار شیرین سخن و شوخطبع، با روی گشاده از پسرش میگفت: «محمد هم مثل من شوخطبع بود، در کارهای خانه هم خیلی کمکم میکرد؛ بسیار خوش اخلاق بود و در محله و بسیج هم فعالیت داشت.
تازه وارد ۱۵ سالگی شده بود که گفت میخواهم به جبهه بروم.»
امتحان خداوند ...
خانم وفایی از امتحانی میگوید که خدا برای او رقم زده بود: «ایام ماه صفر بود که به مجلس روضه یکی از همسایگان رفتم.
هنگام روضه به خدا گفتم، ای کاش من هم زمان امام حسین (ع) بودم و او را یاری میکردم.
وقتی به خانه برگشتم محمد گفت میخواهم به جبهه بروم.
یک لحظه تکان خوردم و به خودم آمدم و گفتم خدا میخواهد من را امتحان کند.
من و پدرش بیدرنگ گفتیم برو.»
محمد در این سالها جبهه میرفته و در عملیاتهای مختلف شرکت میکرده و مجروح میشده.
مادر میگوید: «یک بار رودههایش مجروح شده بود، اما با همان حال با دوچرخه رفت بیرون که گفتم نرو، اما او گفت مامان بخند تا منافقین شاد نشوند، من هم میروم تا دشمنانمان کور شوند و بدانند ما از پا در نمیآییم.»
بند پوتینهایش را بدون ناراحتی بستم
مادر شهید قاب عکسی را نشانم میدهد که پسرش با قامتی استوار و مقتدر کنار درب حیاط ایستاده و مادر هم با همان استقامت پسر، بند پوتینهایش را میبندد.
میگوید: «اینجا آخرین باری بود که رفت و دیگر برنگشت.
بدون اینکه ذرهای به رفتنش شک کنم و محبت مادرانه نگذارد مانعش شوم، بدون گریه و ناراحتی بند پوتینهایش را محکم بستم.
محمد گفت مادر اگر برگشتم که هیچ، اما اگر برنگشتم بیسر برمیگردم.»
مادر شهید رضایی ادامه میدهد: «محمد قبل از این بارها و بارها جبهه رفته بود.
هر بار که میخواست برود تا سر کوچه نزدیک مسجد برمیگشت و نگاه میکرد، اما این بار برنگشت.
بعدا به دخترانم گفتم نامه که مینویسید از محمد بپرسید چرا برنگشت که در جواب نامه گفته بود، مادر ترسیدم برگردم و محبتتان زیاد شود و نتوانم بروم، برای همین برنگشتم نگاه کنم.»
به مادر گفتم، سخت نبود، که گفت: «نه اصلا حتی در دلم افتخار میکردم با اینکه میدانستم ممکن است برنگردد، اما باید میرفت.»
۸ سال چشم به راه
محمد میرود و در عملیات کربلای ۵ شرکت میکند، اما ۸ سال مفقودالاثر میماند.
مادری که همه این ۸ سال را چشم به راه پسرش بوده، میگوید: «همیشه منتظر بودم برگردد، شبها خوابم نمیبرد و با هر صدایی که میآمد تا دم در میرفتم و میگفتم حتما محمد برگشته است.»
مادر و پدر تمام این ۸ سال را به معراج شهدا میرفتند تا شاید نشانی از گمگشته خود پیدا کنند.
مادر میگوید: «معراج که میرفتم همه شهدا را میدیدم که مثل گل خوابیدهاند.
یک روز آنقدر خدا را به تمام شهدای کربلا و حضرت زهرا (س) قسم دادم که چشم به راهم نگذارد.
به خدا گفتم تو که میدانی ما از جان و دل پسرمان را در راه خودت دادهایم، اما یک خبری از او بیاید و از چشم به راهی دربیایم و راحت شویم.»
چند وقت قبل از پیدا شدن محمد، مادر خوابی صادقانه میبیند.
او تعریف میکند: «در خواب دیدم کنار حیاط منزلمان باغچهای سرسبز قرار دارد که گلهای قرمز در آن روییده.
حضرت آقا (رهبر معظم انقلاب اسلامی) به همراه شهید چمران در حال بیرون رفتن از خانه بودند که ناراحت شدم آقا چای نخورده از منزلمان بیرون رفته.
ناگهان دیدم یک فرشته از لابهلای گلها بیرون آمد و روبروی حضرت آقا دست به سینه ایستاد.
صبح زود بعد از نماز به بچه هایم زنگ زدم و گفتم در خانه ما یک خبری میشود.»
مادر ادامه میدهد: «چند روز بعد از آن هم گفتند قرار است از طرف صداوسیما به خانه شهدای اهالی محل بیایند.
نگو قرار بوده حضرت آقا به خانه یک شهید برود و قرعه به نام ما افتاده بود.
وقتی حضرت آقا به منزلمان آمد به شدت خوشحال شدم.»
مادر شهید رضایی گفت: «مدتی بعد هم اطلاع دادند پیکر تعدادی از شهدا را به دانشگاه تهران آوردهاند.
من سر کار بودم و دخترم رفت.
او میگفت از بین آن همه تابوت شهید انگار یکی به من گفت برگرد و دیدم اسم برادرم روی آن است.»
مادر با همان استواری ایامی که پسرش را راهی جبهههای حق علیه باطل کرده بود، میگفت: «محمد برگشت، اما به کوری چشم دشمنان گریه نکردیم.»
اهالی محل، محله را برای آمدن محمد آماده کرده بودند و وقتی پیکر برگشت مادر شعرهای حماسی آن زمان مثل «این گل پرپر از کجا آمده، از سفر کرببلا آمده» را میخوانده است.
یکسان سازی گلزار دلم را آتش را زد
مادر پس از بازگشت شهید، پنجشنبهها و شنبههای هر هفته سر مزار پسرش میرفته.
یک روز از همین پنجشنبهها که برف زیادی هم باریده بود، مادر به دیدار پسرش میرود، اما با صحنهای مواجه میشود که قلبش را به درد میآورد.
او میگوید: «پسرم قطعه ۴۴ دفن شده است.
برف زیادی میآمد که رفتم سر مزارش، اما آتش گرفتم.
دیدم تمام طاقهایی که با هزینه خودمان نصب کرده بودیم تا از برف و باران و آفتاب در امان بمانیم را برداشته بودند.
تمام حجلههای بچه هایمان که مثل خانههایشان بود را هم برداشته بودند.»
مادر با ناراحتی هر چه تمام و اندوهی فراوان ادامه داد: «تمام قبرها را کنده بودند، سنگ قبر محمد خیلی خوشگل بود آن را هم کنده بودند و آنجا را شبیه بیابان کرده بودند، دلم آتش گرفت، اما دستم به هیچ کجا بند نبود.
میخواستند بقیه قطعهها را هم همانطور کنند که حضرت آقا اجازه نداده بودند؛ اما حالا که قطعه ۵۰ را درست کردهاند، دیدم خیلی خوب شده است، آدم موقع راه رفتن دیگر زمین نمیخورد. ای کاش بالا و پایین بودن قبرهای قطعات دیگر را هم درست کنند تا به راحتی سر مزار عزیزانمان برویم.»
منظور مادر از طرح یکسانسازی قبور شهدا بود که اواخر دهه ۸۰ در قطعه ۴۴ بدون اطلاع از خانوادههای شهدا اجرا شده بود و بعد از اجرای آن، تمام خانوادههای شهدا از انجام آن ابراز نارضایتی و ناراحتی کرده بودند.
گفتنی است شهید «محمدرضایی» متولد سال ۴۳ تهران بود که در شلمچه و عملیات کربلای ۵ به فیض شهادت نائل میشود.
پیکر او ۸ سال مفقود میماند و سرانجام سال ۷۳ نزد خانواده بازمیگردد و در قطعه ۴۴ به خاک سپرده میشود.
*فرشته حاجیزاده/ دفاع پرس